کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

روح اله باصری
دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد
رشته زبان و ادب فارسی
دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

نویسندگان

جلسه چهارم درس متون نظم 2 مثنوی معنوی

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۳۲ ق.ظ

بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر

طبیب ماجرا را با شاه در میان گذاشت،حالا شاه قاصدهایی را به سمرقند میفرستد تا اون مرد زرگر را بیاورند.

شه فرستاد آن طرف یک دو رسول

حاذقان و کافیان بس عدول

حاذق به معنی عادل،کافی با کفایت،عدول،عادل،دادگر،شاه دو فرستاده ماهر با کفایت و عادل و درستکار را روانه سمرقند کرد.

تا سمرقند آمدند آن دو رسول

پیش آن زرگر شنگ فَضول

شنگ به معنای خوشحال،فضول به معنای صاحب هنر،صاحب فضل،آن دو فرستاده برای دیدن زرگرِ خوشحالِ صاحب هنر تا سمرقند آمدند.

کای لطیف استاد کامل معرفت

فاش اندر شهرها از تو صفت

گفتند که ای استاد کامل آگاه در تمام شهرها توصیف مهارت و هنر تو زبانزد همه است.

نَک فلان شه از برای زرگری

اختیارت کرد زیرا مهتری

اینک فلان شاه تو را برای زرگری برگزیده است زیرا تو از همه بهتر و ماهرتری...

اینک این خلعت بگیر و زر و سیم

چون بیایی خاص باشی و ندیم

اکنون این لباس ها و طلا و نقره ها را بگیر و وقتی به درگاه پادشاه آمدی تو در درگاه از افراد خاص پادشاه و همنشین او می گردی،ندیم به معنی همنشین

مرد مال و خلعت بسیار دید

غره شد از شهر و فرزندان برید

غرّه شدن به معنای فریب خوردن هست،مرد زرگر آن ثروت و لباس ها را دید فریب خورد و از شهر و فرزندان جدا گشت.

اندر آمد شادمان در راه مرد

بی‌خبر کان شاه قصد جانش کرد

سمرقند با شادی به راه افتاد بیخبر از اینکه پادشاه قصد جانش را کرده است.

اسپ تازی برنشست و شاد تاخت

خونبهای خویش را خلعت شناخت

بر نشستن به معنی سوار شدن،اسب تازی اسب عربی،چون اسب های عربی قدرتمند و خوش هیکل بودند،سوار بر اسب تازی شد و نمیدانست که چه خبر است و نمیدانست آنچه را که شاه بعنوان خلعت برایش فرستاده خلعت نیست بلکه خون بهاست.

ای شده اندر سفر با صد رضا

خود به پای خویش تا سوء القضا

ای کسیکه با رضایت پا در راه سفر گذاشته ای،با پای خودت به پیشباز بدترین حادثه میروی،سوء القضاء حادثه بد.

در خیالش ملک و عز و مهتری

گفت عزرائیل رو آری بری

زرگر در اندیشه سلطنت،بزرگی و جاه بود در حالیکه عزرائیل از او می خندید و میگفت آری برو،آنچه را که فکر میکنی بدست می آوری،مسخره اش میکرده چون میدونسته که داره فریب می خوره

چون رسید از راه آن مرد غریب

اندر آوردش به پیش شه طبیب

وقتی زرگر غریب به آنجا رسید طبیب او را پیش شاه برد

سوی شاهنشاه بردندش بناز

تا بسوزد بر سر شمع طراز

بردندش،شین اینجا ضمیر مفعولی هست یعنی او را بردند،طراز یکی از شهرهای مهم و مرکز تجارت ایران قدیم بوده که حالا میگن همشون به زیبایی معروف بودند.او را با ناز و شکوه پیش شاهنشاه بردند تا فدای آن زیبارو (کنیزک) شود.

شاه دید او را بسی تعظیم کرد

مخزن زر را بدو تسلیم کرد

شاه وقتی زرگر را دید در برابرش تعظیم کرد و گنجینه های زر را به او بخشید،حالا اینها همه را میدادند برای فریبش.

پس حکیمش گفت کای سلطان مه

آن کنیزک را بدین خواجه بده

اینجا شین در حکیمش ضمیر متممی هست،حکیم به او گفت،بنابر این حکیم به پادشاه گفت ای سلطان بزرگ ،مِه به معنای بزرگ،آن کنیزک را به این زرگر بده

تا کنیزک در وصالش خوش (خَش) شود

آب وصلش دفع آن آتش شود

تا کنیزک در کنار او حالش خوب شود و وصال به او بیماری اش را بر طرف سازد،آتش همان آتش بیماری و عشق است که داشت کنیزک را از پا در می آورد.

شه بدو بخشید آن مه روی را

جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را

صحبت جوی یعنی جوینده دوستی،کسانیکه میخواهند به هم برسند و یکدیگر را در آغوش بگیرند،شاه کنیزک را به زرگر بخشید و آن دو عاشق و معشوق را به هم رساند.

مدت شش ماه می‌راندند کام

تا به صحت آمد آن دختر تمام

حدود شش ماه کنیزک و زرگر با هم بودند تا اینکه کنیزک کاملا سالم گشت.

بعد از آن از بهر او شربت بساخت

تا بخورد و پیش دختر می‌گداخت

بعد از آن طبیب دارویی تهیه کرد و به زرگر داد و زرگر به تدریج ذوب و لاغر و ضعیف می گشت.

چون ز رنجوری جمال او نماند

جان دختر در وبال او نماند

وقتی که بخاطر بیماری و نحیفی زیبایی زرگر از بین رفت دختر نیز دیگر به او دلبستگی نداشت و جانش در عذاب نبود،وبال عذاب

چونک زشت و ناخوش و رخ زرد شد

اندک‌اندک در دل او سرد شد

وقتی که زرگر بیمار،زشت و زرد چهره شد دیگر از نظر و چشم کنیزک افتاد.

عشقهایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

عشق های ظاهری که فقط دنبال رنگ و زیبایی هستند عشق نیست بلکه عاقبت سبب بدنامی و ننگ می گردد.

کاش کان هم ننگ بودی یکسری

تا نرفتی بر وی آن بد داوری

ایکاش این عشق هم عشق ظاهری بودی تا اینگونه برایش داوری نمیکردند.

خون دوید از چشم همچون جوی او

دشمن جان وی آمد روی او

از چشمان زرگر خون می بارید و زیبایی اش بلای جانش گشت.

دشمن طاووس آمد پرّ او

ای بسی شه را بکشته فرّ او

همانگونه که پر طاوس نیز دشمن اوست زیرا بخاطر پر زیبایش او را می کشند و چه بسیار شاهانی که بخاطر شکوه و عظمتشان کشته شدند.

گفت من آن آهوم کز ناف من

ریخت این صیاد خون صاف من

گفت من همان آهویی هستم که بخاطر بدست آوردن مشک از ناف من صیاد خونم را می ریزد.

ای من آن روباه صحرا کز کمین

سر بریدندش برای پوستین

اینجا باز شین ضمیر مفعولی هست،ای وای من،من همان روباهی هستم که برای بدست آوردن پوستش جهت درست کردن پوستین او را می کشند.

ای من آن پیلی که زخم پیلبان

ریخت خونم از برای استخوان

باز ای وای من،من همان پیری هستم که برای بدست آوردن استخوان و عاجم خون مرا می ریزند.

آنک کشتستم پی مادون من

می‌نداند که نخسپد خون من

کسیکه مرا در راه غیر من و بخاطر دیگری کشته است نمیداند که کشتن من بی انتقام نخواهد ماند.

بر منست امروز و فردا بر ویست

خون چون من کس چنین ضایع کِیست

این اشاره داره به عبارت قرآنی به معنیِ اگر آسیبی از آن قوم به شما رسیده باشد به آن قوم نیز آسیبی همانند آن می رسد و این روزگار را برای عبرت در میان مردم می گردانیم.اگر اکنون موافق کشتن من است فردا به سود او نخواهد بود و خون کسی مثل من هرگز ضایع نمی گردد و بی انتقام نمی ماند.

گر چه دیوار افکند سایه دراز

باز گردد سوی او آن سایه باز

حالا جهت نور خورشید که می تابه به دیوار،دیدید بعضی مواقع سایه دیوار خیلی طولانی هست بعضی مواقع سایه اش پای خودش هست،اینها را مولوی بعنوان تمثیل آورده،اگرچه دیوار گاهی سایه اش طولانی است اما بالاخره این سایه به پای دیوار باز می گردد،یعنی هر چی میگه به خودش بر میگرده

این جهان کوهست و فعل ما ندا

سوی ما آید نداها را صدا

صدا انعکاس صوت،دیدید وقتی توی دره ها وقتی داد میزنیم صدای خودمون به خودمون بر میگرده،این دنیا مثل کوه است و کارهای ما مثل صدای ما که در کوه می پیچد و این صداها دوباره به طرف ما منعکس می گردد،اینها را زرگر داره میگه،که هر کاری کنید به خودتون بر میگرده،آیه فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ(آیات هفت و هشت سوره زلزال) پس هر کس همسنگ ذره ای عمل خیر انجام داده باشد و هر کس همسنگ ذره ای عمل ناشایست انجام داده باشد نیز کیفر آنرا می بیند.

این بگفت و رفت در دم زیر خاک

آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک

زرگر این حرفها را زد و جان سپرد و کنیزک عشق او را فراموش کرد و از رنج نجات یافت.

زانک عشق مردگان پاینده نیست

زانک مرده سوی ما آینده نیست

این بیت هم باز اشاره داره به آیه فَلا یَسْتَطیعُونَ تَوْصِیَةً وَ لا إِلی‏ أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ پس در آن هنگام نه وصیتی توانند کرد و نه بسوی خانواده شان باز می گردند. گفت که کنیزک از عشق تا شد حالا چرا؟ زیرا کسی عاشق مردگان نمیشود و عشق به مردگان پایدار نیست و مردگان نیز سوی ما نمی آیند.

عشق زنده در روان و در بصر

هر دمی باشد ز غنچه تازه‌تر

عشق افراد زنده هر لحظه بهتر و تازه تر و زنده تر می گردد.

عشق آن زنده گزین کو باقیست

کز شراب جان‌فزایت ساقیست

این هم اشاره داره به آیه 73 سوره طه وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى خداوند بهتر و پاینده تر است،میگه که عشق کسی را انتخاب کن که زنده جاوید است و کسیست که شرابی به تو می دهد که باعث افزایش جانت می گردد.

عشق آن بگزین که جمله انبیا

یافتند از عشق او کار و کیا

کیا به معنی بزرگی،عشق کسی را انتخاب کن که تمام پیامبران با عشق او به بزرگی رسیدند.

تو مگو ما را بدان شه بار نیست

با کریمان کارها دشوار نیست

تو نگو که ما به آن شاه به دربار آن شاه راه نداریم و با بزرگان رابطه داشتن کار سختی نیست.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی