کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

روح اله باصری
دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد
رشته زبان و ادب فارسی
دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

نویسندگان

جلسه دوم درس متون نظم 2 مثنوی معنوی

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۲۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

روز شما هم بخیر!

ان شاء الله که روز خوبی را داشته باشید...

خب! جلسه اول قسمت نی نامه را خواندم،امروز حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی و خریدن کنیزک توسط پادشاه را تدریس میکنم

اول از روی شعر میخونم بعد معنا می کنم

بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او

بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن

ای دوستان،به این داستان،گوش فرا دهید،که مناسب حال و موقع ماست،خب! داستان های شبیه این نیز قبلا در ادبیات فارسی بوده که مولانا از اونها الهام گرفته،اما هدف مولانا این نبوده که اونها را تکرار بکنه،بلکه اون هدفش چیز دیگه ای بوده،که فرصت پیدا بکنه تا حرف دل خودش را بزنه

بود شاهی در زمانی پیش ازین

مّلک دنیا بودش و هم ملک دین

پادشاهی در زمان های گذشته بود که هم سلطنت دنیایی را داشت و هم پیشوای مذهبی بود. خب! این بیت اشاره داره به آیه:

"وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ"

(آیه 201 سوره مبارکه بقره)

و از ایشان کسانی هستند که می گویند پروردگارا! به ما در دنیا بهره نیک و در آخرت هم بهره نیک عطا فرما و ما را از عذاب دوزخ در امان بدار

اتفاقا شاه روزی شد سوار

با خواص خویش از بهر شکار

از قضا روزی شاه با خواص و درباریان خود به قصد شکار سوار بر اسب شد

یک کنیزک دید شه بر شاه‌راه

شد غلام آن کنیزک جان شاه

 

شاه کنیزکی را در شاهراه دید و شیفته او گشت

مرغ جانش در قفس چون می‌طپید

داد مال و آن کنیزک را خرید

جان پادشاه درون جسمش به طپش افتاد و مالی را داد و کنیزک را خریداری کرد. مرغ جان اضافه تشبیهی،مرغ را به جان تشبیه کرده

چون خرید او را و برخوردار شد

آن کنیزک از قضا بیمار شد

وقتی پادشاه به خواسته خود رسید و کنیزک را خرید،کنیزک بیمار گشت

آن یکی خر داشت و پالانش نبود

یافت پالان گرگ خر را در ربود

این بیت و بیت دیگه ضرب المثل هست و در حال حاضر بصورت ضرب المثل در آمده،یک نفر خر داشت ولی برای خرش پالان نداشت،پالانی خرید،اما گفت خر را از بین برد

کوزه بودش آب می‌نامد بدست

آب را چون یافت خود کوزه شکست

کوزه داشت ولی آب پیدا نمی کرد،وقتی آب را پیدا کرد،کوزه اش شکست،یعنی توی زندگی انسان تمام مرادها حاصل نمیشود،یه چیزی داری،دنبال یه چیز دیگری میگردی،دومی را پیدا میکنی اولی را از دست میدی،در زندگی مادی همه چیز برای انسان جور نمیشه

شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست

گفت جان هر دو در دست شماست

شاه از همه جا طبیبان را فرا خواند و گفت جان من و جان کنیزک در دست شماست و باید هر دوی ما را نجات دهید.

جان من سهلست جان جانم اوست

دردمند و خسته‌ام درمانم اوست

جان من ارزشی ندارد،جان کنیزک است که به من جان بخشیده،من آزرده خاطر و دردمند هستم و خوب شدن او مرا نیز درمان می کند.

هر که درمان کرد مر جان مرا

برد گنج و دُرّ و مرجان مرا

اینجا بین مَر جان اولی و مرجان دومی جناص هست،توی مصراع اول نشانه هست که حالا قدیم قبل از مفعول این نشانه را می آوردند،هیچ معنی و نقشی هم ندارد،مثل حرف راء هست که بعد از مفعول قرار می گیرد،مرجان دومی در مصراع دوم سنگ قیمتی سرخ رنگ هست،پادشاه گفت هر کسی کنیزک را که حکم جان مرا دارد مداوا کند،گنج و طلا و جواهرات من،متعلق به اوست،اینجا فعل بُرد ماضی هست،ولی از لحاظ معنایی،ما مضارع معنی می کنیم،یعنی می بَرد،یعنی اینها نصیب او میشود.

جمله گفتندش که جانبازی کنیم

فهم گرد آریم و انبازی کنیم

انباز به معنی شریک،خب! در مصراع اول،یعنی حرف شین که چسبیده به گفتند،ضمیر متممی هست،جمله همه به او گفتند. همه طبیبان به پادشاه گفتند که با جان و دل تلاش می کنیم افکارمان را روی هم می ریزیم و برای مداوای او با هم همدست می شویم،شریک میشویم،همدیگر را یاری می کنیم.

هر یکی از ما مسیح عالمیست

هر الم را در کف ما مرهمیست

طبیبان می گویند که هر کدام از ما مثل حضرت عیسی هستیم که مردگان را زنده میکرد،اَلم به معنای درد و رنج و ما هر درد و رنجی را می توانیم مداوا سازیم،باز این بیت اشاره داره به آیات قرآنی که مربوط هست به حضرت عیسی که نابینایان را بینا میکرد و مردگان را زنده میکرد به این معنی که و به اذن الهی من نابینای مادر زاد و پیس را بهبود می بخشم و مردگان را زنده میکنم،پیس یک نوع بیماری پوستی است،شاید دیده باشید که روی پوست بدنشان تکه تکه سفید میشود.  

گر خدا خواهد نگفتند از بطر

پس خدا بنمودشان عجز بشر

بَطَر به معنی خود پسندی،غرور،این پزشکان از روی خود پسندی نگفتند،اگر خدا بخواهد،همان ان شاء الله که میگیم،نگفتند اگر خدا بخواهد،بنابراین خداوند ناتوانی انسان را به آنها نشان داد.

ترک استثنا مُرادم قسوتیست

نی همین گفتن که عارض حالتیست

استثنا همان گفتن ان شاء الله،اگر خدا بخواهد،قسوت سنگدلی،منظور من از نگفتن ان شاء الله،سنگدلی افراد هست،وگرنه به زبان آوردن این لفظ نمیتواند کاری انجام دهد و بی نتیجه است،بلکه باید از صمیم قلب ان شاء الله گفت و بین خدا و بین خدا و بنده پیوند برقرار گردد.

ای بسا ناورده استثنا بگفت

جان او با جان استثناست جفت

چه بسیار کسانی که به ظاهر لفظ ان شاء الله را بر زبان نمی آورند اما جان آنها با خداوند پیوند دارد.

هرچه کردند از علاج و از دوا

گشت رنج افزون و حاجت ناروا

پزشکان هرچه تلاش کردند و دارو آوردند بیماری کنیزک بیشتر میشد و حاجت ها برآورده نمی گشت.

آن کنیزک از مرض چون موی شد

چشم شه از اشک خون چون جوی شد

هر دو مصرع اغراق دارد، آن کنیزک از مرض چون موی شد،یعنی اینقدر لاغر شد که بدنش شد مثل مو،باز این اغراق هست،هیچکه مثل مو نمیشه،یا اینکه در جای دیگر،اشک خونین پادشاه را به جوی خون تشبیه کرده باز اینجا اغراق است،کنیزک از شدت بیماری مثل مو لاغر اندام گشت و پادشاه آنقدر خون گریه کرد که اشک هایش مثل جویی از خون جاری گشت.

از قضا سرکنگبین صفرا نمود

روغن بادام خشکی می‌نمود

اینجا سرکنگبین دوای صفرا هست و بیماری های صفراوی و کبدی را از بین می برد و در مصرع دوم روغن بادام برای مزاج های قبض و یبوست خوب هست،اما اینجا مداوا و مرهم ها داره بر عکس عمل میکنه،چون پزشکان قلب شون با خدا نبوده،اتفاقاً سکنجبین (ترکیب سرکه و شکر) که درمان عوارض صفراوی است باعث صفراوی شدن شد و روغن بادام نیز باعث یبوست گشت.

از هلیله قبض شد اطلاق رفت

آب آتش را مدد شد همچو نفت

این بیت هم باز مثل بیت قبلی یعنی میگه چیزها برعکس عمل کردند،هلیله باعث اسهال شد و آب که آتش را خاموش می کند در اینجا یار و مددکار نفت و آتش گشت.

بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک بر پادشاه و روی آوردن پادشاه به درگاه خدا و خواب دیدن شاه ولی را

شه چو عجز آن حکیمان را بدید

پا برهنه جانب مسجد دوید

شاه وقتی متوجه شد که حکیمان از درمان کنیزک ناتوان هستند پا برهنه به طرف مسجد رفت.

رفت در مسجد سوی محراب شد

سجده‌گاه از اشک شه پر آب شد

پادشاه به محراب مسجد رفت و آنچنان اشک ریخت که محراب پر از آب گشت،اینجا هم باز اغراق هست،یکی از شرایط استجابت دعا از نظر عرفا اینه که،بنده در برابر خداوند،اظهار ناتوانی و دلسوختگی بکنه که حالا پادشاه رفته در محراب مسجد و در برابر خداوند،اظهار عجز و ناتوانی و نیاز میکنه تا حاجتش بر آورده بشه

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا

خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا

فنا شدن از نظر صوفیان یعنی اینکه انسان صفات بشری خودش را فراموش بکنه اونها را از بین ببره،وقتی شاه از حالت محو صفات بشری به خود آمد،وقتی شاه از حالت بیخودی به خودش آمد،شروع کرد به مدح و ستایش خداوند

کای کمینه بخششت ملک جهان

من چه گویم چون تو می‌دانی نهان

گفت ای کسی که کمترین بخشش تو پادشاهی این جهان است من نمیتوانم چیزی بگویم زیرا خودت از راز درونم با خبر هستی

ای همیشه حاجت ما را پناه

بار دیگر ما غلط کردیم راه

ای کسی که همیشه حاجات ما را برآورده می سازی! ما دوباره راه اشتباه را رفتیم

لیک گفتی گرچه می‌دانم سرت

زود هم پیدا کنش بر ظاهرت

باز این بیت اشاره داره به "أَلَمْ یَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ وَ أَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ" (آیه 78 سوره مبارکه توبه) آیا نمی دانند که خداوند راز و نجوایشان را می داند و اینکه خداوند دانای رازهای نهانی است. خب! این آیه مربوط به مصرع اول بود،مصرع دوم هم اشاره داره به آیه دیگر "و پروردگارتان را به زاری و پنهانی بخوانید که او از حدّ در گذرندگان را دوست ندارد" تو اسرار درون ما را میدانی و زود آنها را آشکار ساز،حالا پادشاه داره به خدا میگه،میگه تو گفتی که من سرّ درونت را میدانم و اگه سخنت را آشکار نکنی باز من از آن با خبرم،زود آنرا آشکار کن

چون برآورد از میان جان خروش

اندر آمد بحر بخشایش به جوش

وقتی پادشاه با حضور قلب ناله و زاری کرد دریای بخشش الهی به جوش آمد.

در میان گریه خوابش در ربود

دید در خواب او که پیری رو نمود

پادشاه در حین گریه کردن خوابش برد و در خواب دید که پیر و مرادی به سمت او می آید.

گفت ای شه مژده حاجاتت رواست

گر غریبی آیدت فردا ز ماست

آن پیر به پادشاه گفت که ای شاه حاجتت برآورده شد اگر فردا شخص غریبی پیشت آمد بدانکه از جانب ماست.

چونکه آید او حکیمی حاذقست

صادقش دان کو امین و صادقست

حاذق به معنی ماهر،امین درستکار،صادق راستگو،وقتی آن شخص به پیشت آمد بدانکه پزشکی ماهر،درستکار و راستگوست،اینجا یعنی کسی که اسرار حقیقت را میداند و مشکلات سالکان در راه حق را حل میکنه برطرف میکنه

در علاجش سحر مطلق را ببین

در مزاجش قدرت حق را ببین

او شخصی است که برای مداوا جادوگری می کند و کارش فوق العاده است و کسی است که میتوان قدرت الهی را در مزاج او دید،یعنی یک حالت روحانی خاصی داره که میتوانیم قدرت خداوندی را در اون ببینیم.

چون رسید آن وعده‌گاه و روز شد

آفتاب از شرق اختر سوز شد

بود اندر منظره شه منتظر

تا ببیند آنچه بنمودند سِر

این دو بیت که با هم است که بهش میگن موقوف المعانی،چون زمان وعده فرا رسید و خورشید طلوع کرد و روز شد،یعنی خورشید ستارگان را از بین برد،کنایه از روز شدن هست،شاه منتظر ایستاده بود تا آنچه را که در خواب دیده بود ببیند.

دید شخصی فاضلی پر مایه‌ای

آفتابی در میان سایه‌ای

می‌رسید از دور مانند هلال

نیست بود و هست بر شکل خیال

دید که شخص فاضل و توانمندی مثل آفتاب در میان سایه می آید،از دور مانند هلال ماه می رسید،حالا چرا هلال ماه،احتمالا شخص ریاضت کشیده ای بوده که نحیف و لاغر بوده و این شخص مثل خیال و اندیشه بود که نمیتوانیم آنرا با حواس ظاهر درک کنیم،یعنی همون حالت عرفانی بوده که هم میدیدتش و هم نمیتوانسته اون را درک بکنه

نیست‌وش باشد خیال اندر روان

تو جهانی بر خیالی بین روان

این دو مصراع هم جناس تام هستند...

در این بیت مولوی میخواد که صور خیال و آنچه در قوه مخیله انسان هست اشاره کنه و میگه که رابطه این خیالات با آنچه که در جهان ظاهر هست را پیش میکشه و میگه هر چه در این جهان واقع میشود نتیجه اندیشه ها و جریان های ذهنی است.

بر خیالی صلحشان و جنگشان

وز خیالی فخرشان و ننگشان

صلح و جنگ و افتخار آفرینی ها و بد نامی ها و هرچه مردم این جهان را به خود مشغول می دارد نتیجه خیالات و اوهام آنهاست.

 

آن خیالاتی که دام اولیاست

عکس مه‌رویان بستان خداست

مه رویان بستان خدا همان معانی غیبی هستند،خیالاتی که اولیاء حق را به دام می اندازد،معانی غیبی و واردات قلبی و کرامات است.

آن خیالی که شه اندر خواب دید

در رخ مهمان همی آمد پدید

آنچه را که شاه در خواب دیده بود در چهره میهمانش دید.

شه به جای حاجبان فا پیش رفت

پیش آن مهمان غیب خویش رفت

حاجب به معنی پرده دار،نگهبان،دربان،فا به معنای به،با،شاه بجای حاجبان خودش به پیشباز مهمان غیبی خود رفت.

هر دو بحری آشنا آموخته

هر دو جان بی دوختن بر دوخته

شاه و میهمان هر دو از جهان بریده شده بودند و هر دو شنا کردن در دریای الهی را آموخته بودند،آشنا به معنی شنا هست،هر دو دریایی بودند و شنا کردن را آموخته بودند،متعلق به دریای معرفت الهی بودند و شنا کردن در این دریا را آموخته بودند و جان هر دوی آنها به یکدیگر پیوسته شده بود.

گفت معشوقم تو بودستی نه آن

لیک کار از کار خیزد در جهان

پادشاه به میهمان غیبی گفت،معشوق واقعی من تو بودی نه کنیزک و کنیزک وسیله ای بود برای رسیدن من و تو به هم

ای مرا تو مصطفی من چو عمر

از برای خدمتت بندم کمر

حالا پادشاه داره به اون میهمان میگه،تو برای من حکم حضرت محمد (ص) را داری و من مثل عمر هستم که آماده خدمت کردن به تو می باشم.

 

خب! برای امروز کافیه

ان شاء الله که خسته نشده باشید و تونسته باشید استفاده کنید و من هم تونسته باشم کمکی بهتون کرده باشم و یه چیز مفیدی گفته باشم،حالا اگر بد هم بود ببخشید و اگر جایی سوالی بود توی واتس اپ بپرسید...

 

خدا نگهدارتون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی