کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

روح اله باصری
دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد
رشته زبان و ادب فارسی
دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

نویسندگان

جلسه پانزدهم درس متون‌نظم 2 مثنوی

جمعه, ۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۴۱ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر شما بزرگواران

اون هفته تا بیت 61 را معنا کردیم و متوجه شدید،حالا از بیت 62 ادامه خواهیم داد...

سخرهٔ حس‌اند اهل اعتزال

خویش را سنی نمایند از ضلال

معتزلی ها که یکی از فرقه های شیعی بودند،معتقد هستند که انسان نمیتونه در این دنیا خدا را مشاهده کنه و دیدن جمالِ حق را غیر ممکن می دانند،معتزلی ها اسیر حواسّ ظاهر هستند و از گمراهی،خود را سنّی و مومن می دانند

هر که در حس ماند او معتزلی ست

گر چه گوید سنّیم از جاهلی ست‏

هر کسی که  اسیر حواس ظاهر باشد معتزلی است و اگر هم بگوید مومن هستم،از از نادانی اوست...

هر که بیرون شد ز حس سنی ویست

اهل بینش چشم عقل خوش‌پیست

هر کسی که حواس ظاهر را رها کند و از چشم عقل خداجو به هستی نگاه کند،مومن واقعی است،زیرا عقل خداجو اهل بینش است،برای دیدن حقیقت

گر بدیدی حس حیوان شاه را

پس بدیدی گاو و خر الله را

منظور از شاه در اینجا پروردگار است،اگر با حسّ حیوانی و ظاهری میشد خدا را دید،پس گاو و خر هم می توانستند،خدا را را ببینند

گر نبودی حس دیگر مر ترا

جز حس حیوان ز بیرون هوا

پس بنی‌آدم مکرم کی بدی

کی به حس مشترک محرم شدی

حسّ مشترک یکی از پنج حواس باطنی و درونی انسان هست،اینجا دو تا بیت هست،بیت ۶۵ و ۶۶ را با هم معنا می کنم،اگر غیر از حواسّ ظاهر و هوا و هوس حس دیگری نداشتی،پس انسان کی مکرم می شد و به مقام بالایی میرسید و چگونه می‌توانست محرم اسرار الهی گردد؟

نامصوّر یا مصور گفتنت

باطل آمد بی ز صورت رفتنت

اینکه پروردگار را با معیار عالم صورت یا معیارهایی ماورای این عالم بشناسی،فرق نمی کند،بلکه باید برای شناخت خداوند از عالم صورت نجات یابی،یعنی باید ظواهر را کنار بگذاری و به حواس باطنی روی بیاوری

نامصور یا مصور پیش اوست

کو همه مغزست و بیرون شد ز پوست

تمام معیارهای ظاهری و معنوی نزد او نیز هست،اما او خودش از عالم صورت بیرون است

گر تو کوری نیست بر اعمی حرج

ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج

اگر تو چشم باطن نداری و حقیقت را درک نمیکنی،گناهی نیست،اما اگر چشم باطن داری،برو به راه سیر و سلوک ادامه بده،زیرا صبر کلید گشایش کارهاست

پرده‌های دیده را داروی صبر

هم بسوزد هم بسازد شرح صدر

صبر و شکیبایی،حجابی را که بین ما و خداوند است از بین میبرد و درون ما را می گشاید،اشاره داره به آیه أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ،ای پیامبر! آیا سینه تو را گشاده نکردیم؟

آینهٔ دل چون شود صافی و پاک

نقشها بینی برون از آب و خاک

اگر دل انسان پاک و صاف باشد و علائق دنیایی را از خود دور سازد،می تواند نقش حقیقی را ببیند

هم ببینی نقش و هم نقاش را

فرش دولت را و هم فراش را

میتوانی هم نقش را ببینی،هم پروردگار آن را،دو تا مصرع یکی هست،فرّاش هم باز اینجا منظور خداوند است،یعنی اگر دلت پاک و ساده باشه،میتونی نقشهای حقیقی را و نقاش این نقشها رو ببینی

چون خلیل آمد خیال یار من

صورتش بت معنی او بت‌شکن

یار من،به ظاهر،همانند دیگر انسان هاست،که صورتی مادّی دارد،اما در حقیقت معنوی است،مثل حضرت ابراهیم

شکر یزدان را که چون او شد پدید

در خیالش جان خیال خود بدید

خدا را سپاس می گویم که یار دل آگاهم پدیدار گشت،اینجا به احتمال زیاد،منظورش حسام‌الدین چلبی است،که در صورت ذهنی او،صورت ذهنی خودم را میبینم

خاک درگاهت دلم را می‌فریفت

خاک بر وی کو ز خاکت می‌شکیفت

خاک درگاه تو دل عاشقان را فریب می دهد،اما این دل که خاک بر سرش باد،مدتهاست به سوی تو نیامده،پس چطور میتواند شکیبا باشد؟

گفتم ار خوبم پذیرم این ازو

ورنه خود خندید بر من زشت‌رو

گفتم اگر من شایسته باشم،باید بپذیرم خاک درگاه او را و اگر شایسته نباشم،او باید از منِ زشت رو بخندد و مرا تحقیر کند

چاره آن باشد که خود را بنگرم

ورنه او خندد مرا من کی خرم

اگر من زشتی و ناشایستگی خودم را نبینم چاره ای جز این نیست که او از من بخندد و مرا تحقیر کند و بگوید من چگونه خریدار تو خواهم شد،یا کی خریدار تو خواهم شد؟

او جمیلست و محب للجمال

کی جوان نو گزیند پیر زال

خداوند زیباست و زیبایی ها را دوست دارد إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَال خداوند زیباست و زیبایی ها را دوست دارد،انسان جوان کی همسر پیر انتخاب می‌کند؟ یعنی هر کسی همسر هم کفو خود را انتخاب می کند،جوان با جوان پیر با پیر،زیبا با زیبا

خوب خوبی را کند جذب این بدان

طیبات و طیبین بر وی بخوان

افراد زیبا و نیک سیرت،خوبان را جذب می کنند و این آیه را برای آنها بخوان که،زنان پلید مردان پلید هستند و مردان پلید برای زنان پلید،زنان پاک برای مردان پاک هستند و مردان پاک برای زنان پاک

در جهان هر چیز چیزی جذب کرد

گرم گرمی را کشید و سرد سرد

در دنیا تمام چیزها یکدیگر را جذب می کنند،اما هر کدام آنچه را که همسان و همنوع خود باشد جذب مینماید،گرم،گرمی را و سرد سردی را،اینها را مولانا برای تمثیل آورده

قسم باطل باطلان را می‌کشند

باقیان از باقیان هم سرخوشند

باطلان آنهایی هستند که به راه حق هدایت نشدند،افراد گمراه،گمراهان را جذب می کنند و هدایت شدگان،افراد هدایت شده را به سمت خود میکشند

ناریان مر ناریان را جاذب‌اند

نوریان مر نوریان را طالب‌اند

باز ناریان افراد هدایت نشده،نوریان افراد هدایت شده،افراد هدایت نشده،این هم مثل بیت قبلی هست،افراد هدایت نشده،هدایت نشدگان را جذب می کنند و آنها که به نور معرفت دست یافته‌اند هدایت شدگان را جذب می نمایند

چشم چون بستی ترا تاسه گرفت

نور چشم از نور روزن کی شکفت

تاسه گرفتن به معنای تاریکی،پریشانی،اضطراب،اینها را مولانا باز،مثال میاره،اگر چشمت را ببندی،دچاره اضطراب میگردی و این اضطراب و رنج نتیجه آن است که نور چشم میخواهد،خود را نور روزن برساند

تاسهٔ تو جذب نور چشم بود

تا بپیوندد به نور روز زود

اینم باز معنی بیت قبلی رو میده،اضطراب تو این بود که نور چشمت را گرفته بودی و این نور چشم میخواست که به نور روز بپیوندد

چشم باز ار تاسه گیرد مر ترا

دانک چشم دل ببستی بر گشا

اگر چشم ظاهرت باز باشد و دچار اضطراب گردی،بدان که چشم دلت بسته میباشد،پس آن را بگشا

آن تقاضای دو چشم دل شناس

کو همی‌جوید ضیای بی‌قیاس

ضیاء به معنای نور و روشنایی،تو آنچه را که چشم دلت میخواهد،با آن آشنا شو،زیرا چشم دل،نور بی حدّ حقیقت را می جوید  

چون فراق آن دو نور بی‌ثبات

تاسه آوردت گشادی چشمهات

اینجا همون چشم ظاهر را میگه که وقتی که چشماتو میبندی همه جا برات تاریک میشه و مضطرب حال میگردی،حالا میگه،وقتی جدایی از آن دو نور بی ثبات،یعنی نور روز و نور روزن که توی بیت‌های قبلی بود،وقتی جدایی از آن دو نور بی‌ثبات تو را،مضطرب حال می گرداند،چشمت را باز می کنی

پس فراق آن دو نور پایدار

تا سه می‌آرد مر آن را پاس دار

پس مواظب باش جایی که دو نور پایدار،یعنی چشم باطن به حقیقت است،مضطرب حال نگردی و چشم دلت باز باشد

او چو می‌خواند مرا من بنگرم

لایق جذبم و یا بد پیکرم

بد پیکر یعنی زشت و نامناسب،او وقتی مرا به سمت خود می خواند،حالت کشش و جذبه برای رسیدن به حقیقت،او وقتی مرا به سمت خود میکشد یا میخواند،من خوب دقت می کنم ببینم،آیا لایق این پیوند هستم یا نه،زشت و بد پیکر میباشم؟

گر لطیفی زشت را در پی کند

تسخری باشد که او بر وی کند

اگر انسان زیبا رویی،زشت رویی را،با خود همراه سازد او را مسخره کرده و می خواهد خوبی خود را بیشتر جلوه دهد

کی ببینم روی خود را ای عجب

تا چه رنگم همچو روزم یا چو شب

من کی چهره واقعی و رنگ واقعی خودم را ببینم که آیا رو سپیدم یا سیه چرده؟

نقش جان خویش من جستم بسی

هیچ می‌ننمود نقشم از کسی

من دنبال نقش جان خودم بودم،اما آن را هیچ جا نیافتم

گفتم آخر آینه از بهر چیست

تا بداند هر کسی کو چیست و کیست

پیش خود گفتم آینه برای چیست؟ کار آینه این است که انسان خودش را ببیند که چگونه است؟

آینهٔ آهن برای پوستهاست

آینهٔ سیمای جان سنگی‌بهاست

هر کسی برای شناخت خود به آینه نگاه میکند،آینه‌ای که از آهن ساخته شده،برای دیدن پوست و ظاهر است،اما آینه سیما،برای دیدن جان است که بسیار با ارزش است،اشاره داره به حدیث المؤمن مرآه المؤمن که انسان باید چهره خودش را در چهره مومن ببینه

آینهٔ جان نیست الا روی یار

روی آن یاری که باشد زان دیار

آینه جان تنها روی یار است،آنهم یاری از عالم معنا

گفتم ای دل آینهٔ کلی بجو

رو به دریا کار بر ناید بجو

به دل خودم گفتم آینه‌ای پیدا کن که کلّی باشد،حالا مصرع دوم را حالت  تمثیل می آورد،باید به دریای حقیقت بپیوندی،زیرا در آنجا همه چیز را خواهی دید و به چیز اندک،مثل جوی آب اکتفا مکن،حالا منظورش اینه که روی یاران این جهانی،مثل جوی آب است و تو باید خود را به دریا برسانی،که در اینجا دریا آینه کلی یا آینه جان هست

زین طلب بنده به کوی تو رسید

درد مریم را به خرمابن کشید

اگر بنده ای به کوی خداوندی رسیده،به خاطر طلبش بوده و اگر کسی درد نداشته باشد،به جایی نمی رسد،حضرت مریم درد داشت،که به زیر درخت خرما رفت

دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد

شد دل نادیده غرق دیده شد

وقتی که من چشم دل پیدا کردم،با بصیرت تو دل نابینا و بی بصیرت من غرق نور گشت

آینهٔ کلی ترا دیدم ابد

دیدم اندر چشم تو من نقش خود

من آینه کلی تو را دیدم و در آن نقش خودم را مشاهده کردم

گفتم آخر خویش را من یافتم

در دو چشمش راه روشن یافتم

سرانجام من به حقیقتِ خودم پی بردم و در آینه وجود او راهِ روشن را پیدا کردم

گفت وهمم کان خیال تست هان

ذات خود را از خیال خود بدان

‏ وهم به من گفت،آنچه که میبینی خیال توست،نه حقیقت تو

نقش من از چشم تو آواز داد

که منم تو تو منی در اتحاد

اما نقش حقیقی من در چشم تو به سخن آمد و گفت،من نقش حقیقی تو هستم و تو من هستی و ما به مقام اتحاد رسیده ایم که همان فناء فی الله است،دو تامون اینجا یکی هستیم

کاندرین چشم منیر بی زوال

از حقایق راه کی یابد خیال

آن نقش حقیقی که به سخن آمده بود گفت،در این چشمی که از حقایق،روشنایی بی زوال دارد،خیال راه نمی یابد و هرچه اینجاست حقیقت است

در دو چشم غیر من تو نقش خود

گر ببینی آن خیالی دان و رد

اگر در غیر از این دو چشم،در چشم دیگری،نقش خود را دیدی،بدان که آن خیال است و حقیقت ندارد

زانک سرمهٔ نیستی در می‌کشد

باده از تصویر شیطان می‌چشد

زیرا چشمهای ظاهر قوّتشان از عالم فانی هست و مستی آن ها از صور خیالی است که شیطان آن به آنها نشان می دهد نه از شراب حقیقی

چشمشان خانهٔ خیالست و عدم

نیستها را هست بیند لاجرم

چنین چشمانی فقط جایگاه خیال است و به ناچار،چیزهایی را که وجود ندارد می بینند و آن ها را مجسم می کنند

چشم من چون سرمه دید از ذوالجلال

خانهٔ هستیست نه خانهٔ خیال

چشمان من چون از ذوالجلال نیرو گرفته،بنابراین جایگاه هستی است،نه خانه خیال

تا یکی مو باشد از تو پیش چشم

در خیالت گوهری باشد چو یشم

اگر مویی جلوی چشمت باشد تو گوهر را همانند یشم میبینی،یشم سنگی هست که ارزش چندانی ندارد

یشم را آنگه شناسی از گهر

کز خیال خود کنی کلی عبر

زمانی میتوانی یشم و گوهر را از هم تشخیص دهی که خود را از خیالات وا رهانی

یک حکایت بشنو ای گوهر شناس

تا بدانی تو عیان را از قیاس

حالا می خواد بعدش برای فهماندن این مطلب یک حکایتی بیاره،یعنی برای اینکه حقیقت را تشخیص بدی،به این حکایت گوش کن،که حالا حکایت بعدی هست...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی