کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

روح اله باصری
دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد
رشته زبان و ادب فارسی
دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

نویسندگان

جلسه هفتم درس سیر آراء و عقائد اسلامی

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۰۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام آن که جان را فکرت آموخت

چراغ دل به نور جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالم گشت روشن

ز فیضش خاک آدم گشت گلشن

توانایی که در یک طرفةالعین

ز کاف و نون پدید آورد کونین

چو قاف قدرتش دم بر قلم زد

هزاران نقش بر لوح عدم زد

با یاد خدای مهربان،آرزوی سربلندی و سرافرازی برای شما عزیزان دانشور و فرهیخته،من چند تا بیت از مولانا امروز عرض میکنم تا متوجه شوید که وقتی صحبت از سیر آراء و عقائد و تاثیر آن در ادب فارسی می شود چیست؟

جمله قرآن هست در نفی سبب

عزّ درویش و هلاک بولهب

مرغ بابیلی دو سه سنگ افکند

لشکر زفت حبش را بشکند

هست بر اسباب اسبابی دگر

در سبب منگر در آن افکن نظر

انبیا در قطع اسباب آمدند

معجزات خویش بر کیوان زدند

بی‌سبب مر بحر را بشکافتند

بی زراعت جاش گندم کاشتند

همچنین ز آغاز قرآن تا تمام

رفض اسبابست و علت والسلام

در حقیقت علت اصلی خداست

وین سبب های دگر فرع خداست

حلّ این نه از عقل کارافزا شود

بندگی کن تا ترا پیدا شود

لطفا بفرمائید که شما برای درک این ابیات با کدام قسمتش مشکل پیدا می کنید؟

جمله قرآن هست در نفی سبب

عزّ درویش و هلاک بولهب

هست بر اسباب اسبابی دگر

در سبب منگر در آن افکن نظر

در حقیقت علت اصلی خداست

وین سبب های دگر فرع خداست

ابیاتی را از مثنوی خواندم،میخوام بصورت کاربردی ربطش بدم به مسائل کلامی...

به نظر شما در اینجا چه چیزی باید مورد بحث قرار بگیره؟

خب! این نفی اسباب دقیقا به یکی از مبانی کلامی فرقه اشعری بر می گرده،پس درس امروز ما چیه؟ سیر آراء و عقائد اسلامی،یعنی ما در این درس داریم اندیشه متکلمان اسلامی،معتزله،اشاعره،مرجعه و شیعه را بررسی می کنیم تا با علم به آنچه آنها گفته اند بتوانیم این ابیات مولوی را بفهمیم،یعنی الان شما ممکنه یک نفر روی این ابیات بخواند بعد ابیات را معنا کند بگذرد و برود،ولی اگر ریشه اینها را نداند به کجا بر می گردد؟ اون درک واقعی از این ابیات مولوی اتفاق نمی افتد،چون خود مولوی در فقه حنفی است،در کلام اشعری است،الان متوجه هستید؟ در فقه اعتقادات حنفیان را دارد ولی در مبانی فکری و کلامی اشعری است،تحت اندیشه های اشاعره هست،حالا با این وضعی که امروز کلاس را شروع کردیم،میخواهیم این را هم بگوییم که اگر چند تا بیت در امتحان یا جای دیگه به شما بدهند که اینها را بررسی کنید،اینکه شما بدون اطلاع از آن آراء اسلامی ورود به اینها پیدا کنید،عمق قضیه کامل مشخص نمی شود،یعنی یک درک سطحی از اون صورت می گیره،الان این ابیات مثنوی که در دفتر دوم هم آمده،دقیقا اشاره به یکی از مبانی فکری عقائد اشاعره دارد،بنام نفی سبب،که حالا ما امروز می خواهیم روی اعتقادات اشاعره صحبت کنیم. جلسه های قبل هم اشاره کردیم به پیدایش فرقه معتزله و برخی از اندیشه های اونها را بررسی کردیم. ما در جلسه های قبل اشاره کردیم به برخی از مبانی فرقه کلامی معتزله،فرقه ای که از نیمه دوم قرن اول هجری آغاز شد،روش اونها در حقیقت،بکار بردن نوعی منطق و استدلال در فهم و درک اصول دین بود.

آنها توجه به استقلال عقل داشتند و برای خودشون،واضع یک مبانی فکری و نظری بودند و حدوداً تا اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری،ما هیچ مکتب کلامی را نمی بینیم که بطور مستقیم،با اندیشه های معتزله مخالفت کرده باشه،رو در رو شده باشه،اما در روسای اهل حدیث،مثل مالک بن انس،مثل احمد بن حنبل که بنیانگذار فرقه حنبلی است،بحث ها و چون و چراهایی را در اعتراض به اندیشه های معتزله داشتند،مثلا اینها استدلال در مسائل ایمانی را کلاً حرام می دانستند،اما خودشون هم منکر کلام و تکلم بودند و می بینیم که یک فرقه ای که آمده باشد مستقیم رو در روی اهل اعتزال قرار بگیرد،وجود نداشته،تا اینکه در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری،یک پدیده جدیدی شکل گرفت و یک شخصیت اندیشمندی که سالها در نزد قاضی عبدالجبار معتزلی که مکتب اعتزال را فرا گرفته بود و در آن صاحب نظر شده بود از مکتب اعتزال خارج شد و به مذهب اهل سنّت روی آورد و این فرد،یک فرد با استعداد و نابغه ای بود،هم اصول مکتب اعتزال را میدانست و هم اصول اهل سنّت را بر پایه های استدلالی خاصی بنا کرد و از تلفیق اینها یک مکتب نسبتا دقیق فکری بوجود آورد که اون شخصیت،ابوالحسن اشعری است،که نزدیک به سیصد و سی هجری هم از دنیا رفته است.

پس بنیانگذار اشاعره فردی است بنام ابوالحسن اشعری،بر خلاف پیشینیان اهل حدیث،مثل احمد بن حنبل،که اونها بحث و استدلال و بکار بردن منطق را در اصول دین جایز نمی شمردند،اما ایشان بر این اساس،بحث و استدلال را وارد بحث های دینی کرد و از قرآن و سنت،برای ادعاهای خودش دلیل می آورد و کتابی نوشت بنام،رسالة استحسان الخوض فی علم الکلام،یعنی یک کتاب،در نیکی های فرو رفتن و دقت کردن در علم کلام،از اینجا بود که دیگه اهل حدیث هم دو دسته شدند،یکی اشاعره یعنی پیروان حسن اشعری که کلام و تکلم را جایز دانستند و حنبلیان که پیروان احمد حنبل بودند که اونها بحث های کلامی را و استدلال در امور ایمانی را حرام می دانستند. از این جهت بود که معتزله از جهت هایی در نگاه مردم منفور شدند،یک قائله ای در اینجا هست بنام قائله محنت،یک جریانی بنام محنت،یعنی غم و اندوه،معتزله با پیروی از خلیفه وقت،مامون،اینها تلاششون بر این بود که به زور مردم را به این سمت بیاورند که قرآن حادث است و این جریان موجب خونریزی ها،زندان ها و بی سر و سامانی های زیادی در جامعه مسلمین شد و عامّه مردم از این جهت از مکتب اعتزال دور شدند،چون اونها را عامل این خونریزی ها و محنت و غم و اندوه می دانستند.

از همینجاست که ظهور مکتب اشعری،به سرعت مورد استقبال مردم قرار گرفت و علاوه بر ابوالحسن اشعری،قاضی ابوبکر باقلانی،ابو اسحق اسفراینی و امام الحرمین جوینی که استاد امام محمد غزّالی بود و خود امام محمد غزالی و امام فخر رازی،از نظریه پردازان اشعری شدند و در این راه تلاش کردند،آثاری به جا گذاشتند تا جائیکه امام فخر رازی در اصل فلسفه را آورد در بیان اندیشه های اشعری خودش،تا اینکه خواجه نصیر الدین طوسی آمد به مباحث رنگ فلسفی داد،تا اینکه مولوی آمد رنگ و بوی عرفانی را هم در کنار این مسائل وارد کرد،پس می بینیم که یک جریانی در برابر اعتزال بوجود آمد،توسط ابوالحسن اشعری که خود این ابوالحسن فردی است که آثار بسیار زیادی را هم تالیف نموده است،که یکی از معروف ترین کتاب های او،مقالات الاسلامیّین است،بعد افراد زیادی در جهان اسلام تحت تاثیر اندیشه های ابوالحسن اشعری قرار گرفتند و این جریان نفوذ و بروز خاصی تا چند دهه،در اندیشه های معرفتی داشت که حالا به چند اصل مهم ما اشاره می کنیم و اینها را بررسی می کنیم،تحت عنوان مبانی فکری فرقه کلامی اشاعره،یکی از اعتقادات این فرقه بحث صفات و ذات الهی است،قبلا گفتیم که معتزله صفات خدا را عینِ ذات او می دانستند تا بدین صورت یکتایی و وحدانیّت او را ثابت کنند،اشاعره در باب اینکه خدا یگانه است و شریک و مثل و مانندی ندارد و قدیم است و ازلی هست،با معتزله موافق بودند،ولی در مورد صفات،با اونها مخالف بودند،یعنی اینکه معتزله صفات خدا را عین ذات می دانستند،اشاعره،صفات خدا را،جدا از ذات خداوند می دانستند،ما یکی از صفات خدا را هم که قبلا عرض کردیم صفت علم بود.

معتزله معتقد بودند که عِلم،دانش خداوند،با ذات یکی است،یعنی صفات را عین ذات می دانستند،اما اشاعره نه! صفات را جدا از ذات می دانستند،یعنی اشاعره علم را صفت ثابتی از صفات خدا می دانستند که از جوهر او نیست،از ذات او نیست،بلکه از لوازم اون جوهر است،از مشتملات جوهر وجودی خداوند است،از این جهت می گفتند نباید بگوئیم که خدا عالِم به علم است و علم او ذات اوست،بلکه می گفتند که این صفتِ علم،از لوازم جوهری و ذات خداوند است،فرع بر ذات است،پس می بینیم که در اینجا،اعتقاد اشاعره بر این بود و اینها استنادهایی هم به بعضی از آیات داشتند وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ (آیه 59 سوره انعام) بر این اساس،می بینیم که اشاعره صفات خدا را مجزّا از ذات خدا می دانستند که در اینجا صفت علم را برخواسته از ذات خدا نمی دانستند بلکه این را از لوازم و مشتملات جوهر وجودی خداوند می دانستند،یا اینکه اشاعره قرآن را ازلی و قدیم می دانستند،این هم یکی از بحث های مهم معتزله و اشاعره و شیعه هست،یعنی در مذهب اعتزال،اونها قرآن را حادث و مخلوق می دانستند،ولی اشاعره قرآن را اَزلی و قدیم می دانستند،یا درباره رویت سعید دیدن خدا،معتزله این عقیده را داشتند که خدای متعال را در آخرت می توان دید،این را انکار می کردند،معتزله انکار می کردند که خدای متعال را در آخرت نمی شود دید،تا بدین صورت،تشبیه را از خداوند دور کنند،چون می گفتند اگر خدا را بشود با چشم سر دید که برای خدا ما جسمانیت قائل شدیم و اما اشاعره دیدار او را در آخرت جائز می دانستند و اشاره اونها هم این آیه بود که  وُجُوهٌ یَومَئِذٍ ناضِرَةٌ اِلى‌ رَبِّها ناظِرَةٌ پس می بینیم که،این مکتب اشعری،در حقیقت،یک ردّیه ای است بر اندیشه های اعتزالی،که حالا ما یک اشاره ای کردیم به بحث صفات الهی،دوم اندیشه اهل اشاعره،مکتب اشعریان،بحث کسب است،منظور از کسب اینه که این اشاعره می گفتند همه کارهای بندگان خدا مخلوق هست،یعنی چی؟ یعنی این خداست که اونها را خلق می کنه و اگر انسان خالق اون اعمال باشد،در کار خلقت شریکی باید برای خدا شده باشد و انسان در کار خلق با خدا شریک شده و آنگاه اگر انسان قادر بر این کار باشد،پس باید در خلقت های دیگر و احوال دیگر هم قادر باشد،در حالیکه اینچنین نیست،از جهتی دیگر،اینها معتقد بودند،اگر بنده از آفریدن افعال خودش عاجز باشد،خدا چگونه می خواهد او را بر کارهایی و اعمالی که از فعل او نیست،مورد محاسبه و پاداش و عِقاب قرار بدهد؟ پس می بینیم که این فرقه اشاعره معتقد به نظریه کسب هستند و می گویند انسان جز بر افعال ارادی،قدرتی ندارد و خداست که به انسان،این قدرت کسب و کاسبه را می بخشد و منظورشون از این بحث اینه که،خدا این افعال را می آفریند و برای بنده قدرت بر انجام اون کارها را به او عطا می کند،پس نتیجه اینه که انسان کاسب این افعال است و اختیار انسان بر انجام هر کاری تابع اراده اوست،نه قدرت انسان و اینکه انسان این اعمال را،با اراده خودش کسب می کند و این کسب کردن اعمال با اراده خودش،منشا عدالت الهی در دادن پاداش و مجازات هست،پس قدرت بر تنفیذ و انجام کارها از خداست و انسان جز اراده در برخی از کارها که او را بسوی خیر و شرّ متوجه می کند،چیز دیگری ندارد،پس همینجاست که استنادشون به این آیه میرود کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ یعنی هر کسی در گروی چیزی است که کسب میکنه و نیز می گویند که وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ که بر اساس این آیه،خدا شما را آفریده و آنچه را که شما انجام می دهید،پس اشاعره بگونه ای به نوعی،از جبر درونی و لطیفی اعتقاد دارند که این معروف به نظریه کسب هست،پس نظریه کسب شد چی؟ که خداوند خالق افعال است،اما قدرت انجام فعل را به انسان می دهد،یعنی انسان اون قدرت را کسب می کند و بدست می آورد و مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او،این معروف به نظریه کسب است که از مبانی فکری فرقه اشاعره هست،نظریه کسب به اختصار یعنی انسان جز بر افعال ارادی خود قدرتی ندارد خداست که به انسان قدرت انجام این افعال را می دهد،یعنی خدا افعال را می آفریند و به بنده قدرتی می دهد که او فعل ها را انجام بدهد،یعنی بگونه ای اعتقاد به یک نوع جبر خفیف،بحث دیگر اشاعره،بحث نفی مبدا سببیّت است که اون اشعار مولوی را که آوردم برای این هست،نفی مبدا سببیت،یعنی چی؟ یعنی اشاعره معتقدند که مخلوقات،ممکنات،در ذاتِ خودشون،هیچ قوه ای برای خلق فعل ندارند،بلکه اونها این قوّه خلقِ عمل را دارند از خدا می گیرند و معتقدند،خداوند این قدرت را در اونها به ودیعه نهاده،باز معتقدند که،مادّه در مادّه اثر نمیکند،یعنی اینکه،عده ای می گویند اشیاء عالم به تعاقب و توالی و تاثیر گذاری یکی در دیگری و دیگری در دیگری پشت سر هم بوجود می آید،اینها معتقد بودند که ماده در ماده اثر نمی کند و هرگونه تحویل یا تحّول بنا بر مشیت خدا و اراده او جریان پیدا میکند،معتقدند که هر چیزی که از طبیعت ظاهر می شود،حقیقت آن این ظهور نیست،بلکه حقیقت این ظهور آنست که طبیعت بنابر اراده خدا که مخلوقات ممکن را سیر می دهد،دچار تغییر و دگرگونی می شوند،بر این اساس شما در علوم بلاغی با یک بحثی بنام علاقه روبرو می شوید،یکی از علائق،علائق سبب و مسبّب است،اشاعره این علاقه بین سبب و مسبّب را انکار کردند،می گویند که سبب حقیقی برای هرچه که بوجود می آید،خلق میشود،حادث میشود،نه نظام مقدر و نه قوانین طبیعی است،بلکه سبب حقیقی خدای متعال است و اینکه جَماد اراده ای ندارد تا فاعل خیال باشد،چیزی را بوجود بیاورد،بلکه خداوند است که سبب حقیقی پیدایش موجودات است،پس اون اشعار مولوی،در حقیقت بیانگر نفیِ سبب هست. یعنی اینکه اراده الهی در تعاقب و پیش آمدن حوادث،نقش دارند نه اراده انسان،متوجه این جریان نفی سبب شدید؟ به اختصار یعنی چه؟ یعنی اشاعره معتقدند که مخلوقات،هیچ قدرتی در خلقِ فعل و تطوّر و دگرگونی ندارند،بلکه این خدا است که خالق افعال اونهاست،از جمله قرآن هست در نفی سبب،یعنی تمام قرآن داره این اصل را بیان میکنه که مخلوقات،هیچ نقشی در خلق فعل خود ندارند،عزّ درویش و هلاک بولهب،درویشی که به عزّت رسیده،اون ابولهبی که هلاک شده،اینها دست خودشون نبوده،مرغِ بابیلی دو سه سنگ افکند،اون جریان اَبابیل،این پرنده ها سنگ انداختند،لشکر زَفت حبش را شکستند،هست بر اسباب اسبابی دگر،در سبب منگر در آن افکن نظر،میگه در این فعل نگاه نکن،در خالق فعل نگاه کن که خدا هست،انبیا در قطع اسباب آمدند،معجزات خویش بر کیوان زدند،بی‌سبب مَر بحر را بشکافتند،میگه تمام کارهایی که انبیاء و معجزاتی که انجام دادند،اینها منشا اش جایی دیگر است إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ،بحث بر سر اندیشه های اشاعره بود،درباره صفات و ذات خدا که گفتیم،نفی سببیّت را هم گفتیم،درباره کسب نیز سخن گفتیم،اگر سوالی دارید بفرمائید؟ دوستان! نوعی از سوال های ما در امتحان اینه! که ممکنه عبارت هایی را بدیم،بگیم اشاره به کدام اندیشه اشعری،یا اعتزالی یا شیعه دارد؟ یا بگیم اینها را بررسی کنید،حالا چه در تست باشد،چه در تشریح باشد،که اینها را معمولا در تست در این شیوه ها می بینیم،جبر لطیف و خفیف میگه انسان اراده دارد،یعنی چی؟ یعنی اختیار،اما میگه این اراده از جایی دیگه داره به اون میرسه،یعنی انسان میشه فاعل ثانوی،فاعل ثانوی که تحت تاثیر فاعل اول است،یعنی باز به جبر میرسد،میدانید که اکثر نظریه پردازان در حوزه ادبیات،اهل تسنّن هستند،سعدی به همین صورت،مولوی سنّی است،حافظ اندیشه تشیّع اش،بر اندیشه های دیگرش غلبه داره،اون جلسه هم گفتیم که از مبانی شیعه یعنی اینکه لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن‏ نه جبر مطلق نه اختیار مطلق،ما شیعیان بین این دو تا هستیم، در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند،جبر هست،آنچه استاد ازل گفته چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد،من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک،یعنی اختیار در بعضی از چیزها،در کتاب مجالس المومنین،یک اشاره ای کرده که فقط حافظ شیعه است وگرنه بقیه همه سنّی اند،البته اندیشمندان ادبی و فرهنگی ما فراتر از این قید و بندهای مذهبی هستند،اینها فرا مذهب هستند،یعنی خودشون را اسیر این تعصّبات نکردند،فرا مذهب هستند،الان همین مولوی که عرض کردم در فقه حنفی است و در کلام اشعری است،در پایان دفتر اول مثنوی،زیباترین وصف ها را درباره امام علی (ع) آورده است،داره دیگه مولوی: سخت‌گیری و تعصب خامی است،تا جنینی کار خون‌آشامی است،میگه تعصب اینجوری هست،یعنی وقتی انسان ها پخته شدند دیگه فراتر از اینها عمل می کنند،من یک جمله ای عرض کنم تا متوجه این فرا مذهب و دور بودن از خیلی تعصبات فکری بشوید،یکی از اصحاب دل،در کنار حرم اباعبدالله (ع) داشت راز و نیاز می کرد،میگفت که آقا! پسر فاطمه زهرا! پسر امیرالمومنین! میدانم که شما منشا کرم هستید،ولی تو را به مادرت زهرا،یه وقت از سر این شمر نگذرید،یعنی چی؟ الان اگه ما باشیم که میگیم اینها قتل کردند،اونجور بشوند و آنطور بشوند،ولی می بینیم که محبت اهل بیت فراتر از همه محبت ها میخواد جلوه کنه،حتی در روز عاشورا امام حسین (ع) از هر راهی و هر برنامه ای استفاده کرد که اصلا جنگی صورت نگیرد،اتفاقی نیفتد،میخواهد نشانه کرم واسعه این اهل بیتی که برخواسته از کرم الهی است را برساند،پس اولیاء و متفکران و اندیشمندان سعی کردند،فراتر از جدال های متعصبانه حرکت کنند،قبلا هم گفتیم،شعرا،یکی از راههای عزتمندی خودشان را،بیان اندیشه های دینی،فکری یا مذهبی و حتی کلامی دیدند،مثل همین ابیات...

خب،یک جستجوهایی هم در فضای مجازی داشته باشید،مطالب در خیلی از سایت ها آمده،گسترده تر و مفصل تر،ادامه بحث بمونه برای جلسه های بعد،جلسه بعد که می خواهید تشریف بیاورید،ادامه بحث ما همین بیان اعتقادهای مکتب کلامی اشاعره هست که فردی بنام ابوالحسن اشعری این فرقه را در ردّ اندیشه های معتزله بوجود آورده و بعد یک عنایتی هم بکنید،جهت بخشی از فعالیت های کلاسی خود،مثل همین شعر مولوی که من خواندم و گفتم اشاره به این دارد،شما هم می توانید یک جستجویی داشته باشید،بعضی از اشعاری که مستقیم یا غیر مستقیم،به مبانی فکری اعتزال،شیعه و اشاعره پرداخته را در کلاس بررسی کنید،یا در خصوصی اون خلاصه فعالیت یک هفته خود را برای من بفرستید.

تا گفتگویی دیگر،همه شما را به خدای بزرگ می سپارم،برای دوستان هم شفای عاجل میکنم،برای شما هم آرزوی توفیق و سربلندی دارم.

والسلام عَلَیکمْ وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَرَکاتُهُ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی