کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

روح اله باصری
دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد
رشته زبان و ادب فارسی
دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

نویسندگان

درس خاقانی و نظامی

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۱۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

اوّل دفتر به نام ایزد دانا

صانع پروردگار حیّ توانا

اکبر و اعظم خدای عالم و آدم

صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از در بخشندگی و بنده نوازی

مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت

ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا

سلام و عرض ادب خدمت دانشجویان عزیز و گرامی،به کلاس خودتون خوش آمدید،ابتدائاً،ازابراز لطف همگی سپاسگزارم،همچنین وقت شما بخیر و خوشی باشد و درود و تحیات بنده نثار تک تک شما

من مقّدم بر هر چیز،آرزوی تندرستی و سلامتی دارم برای شما،همچنین عرض تبریک دارم به دو مناسبت،نخست فرا رسیدن ماه مبارک رمضان،ماه مهمانی خداوند،ماه تکامل و ساخته شدن،ماه رسیدن به پاکی ها و خوبی ها،آرزو دارم طاعاتتون مورد قبول درگاه حق واقع بشود و از محضر همگی التماس دعا دارم...

لینک به سایت گنجور...

ایزن،یکم اردی بهشت ماه جلالی،هر سال مصادف است با بزرگداشت سعدی بزرگ و این روز را هم هرچند که سپری شده و این ایّام سعدی وار را به همه شما تبریک و تهنیت عرض می نمایم. به همه فرهنگ ستایان ادب فارسی در سراسر جهان و ایران،بویژه دانشجویان ادب فارسی که پرچمدار میراث سعدی و فرهنگ سترگ ایرانی هستند،آرزو میکنم که به وقت و موقع همینطور که البته همه اهل فیض و اهل کمال هستید،فرصت بیشتری را برای آثار بزرگان ادب فارسی بویژه سعدی بزرگ اختصاص دهید و از این سرچشمه ادب و هنر و فضل و کمال ان شاء الله بیشتر بهره مند شوید.

با تفعّلی از حافظ بزرگ کلاس را آغاز می کنیم کلاس را...

بیا که ترک فلک،خوان روزه غارت کرد

هلال عید به دور قدح،اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد

که خاک میکده عشق را،زیارت کرد

مقام اصلی ما،گوشه خرابات است

خداش خیر دهاد،آن که این عمارت کرد

بهای باده چون لعل چیست،جوهر عقل

بیا که سود کسی برد،کاین تجارت کرد

نماز در خم آن ابروان محرابی

کسی کند که به خون جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جَمّاش شیخ شهر امروز

نظر به دُردکشان از سر حقارت کرد

به روی یار نظر کن ز دیده منت دار

که کار دیده نظر از سر بصارت کرد

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

بله،این غزل حافظ را هم به رسم تفعل تقدیم شما کردیم و عرض کنم خدمتتون،در خدمت دوستان هستیم برای ادامه قصیده زیبای خاقانی،قصیده ایوان مدائن،اون روز ابیاتی را آغاز کردیم اما زمان دیگه اجازه نداد و اینک که دنباله ابیات

تا بیت نهم خواندیم...

۹

گه‌گه به زبان ِ اشک آواز ده ایوان را

تا بو که به گوش ِ دل پاسخ شنوی ز ایوان

زبان اشک،منظورش،زبان احساس و زبان عاطفه هست و مخاطب را دعوت میکند به اینکه در وضعیتی که قرار گرفته،بی مناسبت نیست که گاهی،قطره اشکی که از سر احساسات،بریزی و به این ترتیب،با مدائن سخن بگی،آواز بده ایوان را،یعنی مثلا اون رو صدا بزنی،اون رو مخاطب قرار بدی، تا بو که به گوش ِ دل پاسخ شنوی ز ایوان،بوکه قید است به معنای شاید که،امید که،در فارسی قید تمنّی و ترجّی و قید شاید،محسوب می شود،گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان،منظور از دل اون،حس درونی هست،اون ندایی است که در اندرون و در جوف وجود انسان با انسان صحبت میکنه،حس میده،میگه که بد نیست گاهگاهی با احساسات خودت،قطره اشکی نثار ایوان مدائن کنی،با او صحبت کنی،باشد که از درون خود احساس کنی که ایوان مدائن هم با همه بی زبانی اش،داره دعوت تو را جواب میده،با تو صحبت میکنه (تخیل ظریف شاعرانه)

۱۰

دندانه‌ی هر قصری پندی دهد اَت نو نو

پند ِ سر ِ دندانه بشنو زِ بن ِ دندان

خب! ابتدائاً دندانه را که همان کنگره های مثلا سر قصر و برج هاست و معرف حضورتون هست،نو نو به معنای تازه است و پند سر دندانه هم منظورش عبرتی است که نتیجه مشاهده این کنگره های سر قصر باشه،از بن دندان هم به معنای از عمق وجود،از صمیم دل،دندان و دندانه،علاوه بر اینکه بگونه ای از جناس زائد گونه ای ایجاد می کنند به لحاظ زیبا شناسی،بهش جناس مزیّد هم اطلاق می کنند،غیر از آن چون در اول مصرع اول و پایان مصرع دوم یا بعبارتی دیگر در اول و پایان بیت آمده،یک نوع صنعتی بنام تصدیر ایجاد میکنه،تصدیر با صاد،یعنی در صدر آوردن چیزی،یک آرایه است که شمس قیس رازی و رشید الدین وطواط اون را میخونن به ردّ الصدر الی العجز،گاهی وقت ها هم در بعضی از کتاب های بلاغی علی العجز خوانده می شود که حالا اون تفاوت روشن و بیّنی ایجاد نمیکنه،در هر شکل منظور اینه که وقتی کلمه ای که در آغاز بیت اومده در پایان هم تکرار بشه،اون را بعنوان صنعت تصدیر و یا همون ردّ الصدر می خوانند و به زیبایی هم در اینجا اتفاق افتاده،خاقانی بطور کلی تعمّدی در آوردن آرایه ها ندارد،اما از اونجایی که ذهنش،ذهن قوی شاعرانه ای است و با لطائف و زیبایی هنری بطور خود جوش عجین است،در کلامش این آرایه ها،به نحوی زیبا پدیدار می شود،ایزن در اینجا،بله میگه که اگر مشاهده کنی،دندانه ها و کنگره هایی که در اطراف قصر قرار دارد،تازه به تازه به تو،عبرت و پندی میده،تو سعی کن که پندهایی که از سر دندانه،از سر مشاهده این دندانه ها دریافت میکنی،با تمام وجود اونها را برای خود نگهداری یا دریافت کنی

۱۱

گوید که تو از خاکی، ما خاک تو ایم اکنون

گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان

 گویی که ایوان مدائن و اون به اصطلاح وضعیت مشاهده ای که تو داری،این پند را به تو میده،با تو اینجوری صحبت میکنه،به تو میگه تو از خاکی،منظور آفرینش انسان است که از تراب و از خاک آفریده شده،ما خاک توایم اکنون،یعنی ما در برابر تو خاکسار و متواضع هستیم،هر چند که به تعبیر جناب استاد امامی،ایهامی هم میتونه داشته باشه،به اینکه،مثلا ایوان مدائن تبدیل به خاک شده و مخاطب بر روی اون پا میگذارد،که به اون معنای به اصطلاح نزدیکی است که به ذهن میرسونه اما،معنای معتبر و دور ترین اش که در ایهام رتبت دارد،اینست که ما در برابر تو تواضع و فروتنی می کنیم،گامی دو سه بر ما نه،چند قدمی بر روی من راه برو،یعنی مثلا به من افتخار بده،شرف ببخش،اشکی دو سه هم بفشان و قطرات اشکی را به نشانه همدردی نثار من کن،پس ما حصل اش این میشه که،ظاهرا ایوان به تو میگه،ای انسان،ای رهگذر،تو از جنس خاک هستی و ما در برابر تو خاکسار و متواضعیم،چند قدمی بر روی من راه برو،به من افتخار بده و به نشانه همدردی قطره های اشکی را نثار من کن

۱۲

از نوحه‌ی جغد،الحق مائیم به درد ِ سر

از دیده گلابی کن، درد ِ سر ِ ما بنشان

صدای جغد را معمولا شوم میدانستند و جای اون هم که در خرابه هاست،الحقّ قید است،به معنای حقّا،حقیقتاً،حواستون باشه که سر هم نخونیدش،جُغدُالحَقّ،اشاره به داستان (چند تا ابراهیم داریم،ابراهیم اَدهَم،یک دهم و ...) و در جایی دیگر (درخت گُلَ اندَر و پرنده ای بنام جُغدُ الحَق ) و از این قبیل...

اولاً که انسان ممکن الخطاست،نه جایز الخطا،خود این بحث هم جایی عنوان میشه و خیلی ریشه دار هست،بگذریم به هر شکل،امکان اشتباه برای هر کسی توی هر سطحی وجود داره،به واقع عرض کنم که،این مطالب اشکالی پیش نمی آورد،هیچوقت چیزی از عظمت و بزرگی تون کم نخواهد شد اگه مخصوصا در کلاسی هستید،حالا اون کلاس میتونه،کلاسی باشه پیش دبستانی،کلاسی باشه مثلا دکتری،تفاوتی نداره توی هر سطحی ممکنه که انسان اشتباه بکنه،هیچ چیزی از کسی کم نمیشود،اون را کوچیک نمیکنه،زمانی کوچیک میشه،که بخواد پای اشتباه خود بایسته،اون چیزی که،عبرتی که میخواستم،نصیب کنم این بود. هر وقت اتفاق افتاد به هر صورت لفظ و لغت بی انتهاست،دامنه دار هست،خدا رحمت کنه زنده یاد دکتر محمد جعفر شهیدی را که از بزرگان ادبیات ما بودند،همیشه می فرمودند،حتی با اینکه خودشون میدونید در عربی و فارسی،استاد بزرگ و مسلط بودند،همیشه می گفتند هیچ وقت در لغت اجتهاد نکنید،لغت است و دامنه تلفظ اش و معنی اش بی نهایت،برای اینکه مطمئن بشید،همیشه باید فرهنگ لغت دم دستتون باشه،به همین دلیل خودشون هم همیشه این فرهنگ را حمل می کردند،تا عبرت آموز باشد،ایشان خودشون دریای لغت بودند ها،اما برای اینکه این عبرت را به دانشجوهاش منتقل بکنه اینکار را انجام می داد.یکی این نکته،دوم اینکه بله امکان اشتباه وجود دارد،هر وقت متوجه شدید اشتباهی سر زده اون را بپذیرید و اصلاحش کنید،اینجوری خیلی بزرگ میشید،تا اینکه بخواهید توجیه اش کنید،وگرنه آدمی است،بالاخره هزار تا از این اتفاق ها دارد،حالا،از نوحه جغد،الحق مائیم و درد سر،به معنای حقّا،براستی،قید تاکید هست،از دیده گلابی کن دردسر ما بنشان گلاب هم که می دانید برای رفع درد سر خوبه،به این قضیه خود خاقانی هم در مواضعی دیگه اشاره میکنه که " گل در میان کوره بسی درد سر کشید،تا بهر رفع درد سر آخر گلاب شد" این داستان گلاب که از گل محمدی می گیرند معرّف حضورتون هست،هر چند که،یکی از فضلا مقاله ای نوشته بود که،این را بجای گُلاب،گِلاب هم میشه خواند و بعد گفته بود که در بعضی از مناطق ایران،حتی خود استان فارس را هم مثال زده بود،برای رفع درد سر از آب و گِل استفاده می کردند و کاه گِل و این داستانها،اما اون توجیه وارد نیست و هیچ کسی آن زمان این توجیه را از ایشان نپذیرفت،به هر شکل اگر جایی دیدید اون توجیه مردودی هست،چیزی که ذکر شده همین گُلاب است و چون برای رفع درد سر هم مفیده در طب قدیم و طب سنّتیِ همین امروز هم بهش اشاره می کنند،معتبر همین گُلاب هست. پس میگه که،ما از صدای شوم جغد "یعنی ایوان مدائن داره میگه" به رنج و درد سر افتادیم،ناراحتیم،از چشم خود،اشکی گلاب گونه بریز،تا درد سر ما را بنشاند و از بین ببرد (به زیبایی میگه)

۱۳

آری! چه عجب داری؟ ک‌اندر چمن ِ گیتی

جغد است پی ِ بلبل؛ نوحه‌ست پی ِ الحان

میگه جای تعجب نیست،شگفت انگیز نیست،این نکته،در چمن روزگار،در چمن زندگی،همیشه،نوش و نیش با هم هستند،به دنبال بلبل در فصل بهار،جغد میاد و فصول تغییر میکند و به دنبال نغمه های خوش،الحان،لحن های بسیار شنیدنی،که مثلا اختصاص داره به بلبل،صدای نحس جغد شنیده میشه،یا نوحه میاد بجای الحان شاد و طرب انگیز،منظورش از این جغد پی بلبل و نوحه پی الحان،اینه که دنیا دچار دگرگونی میشه و به هر شکل،همه چیز پشت سر هم میاد و این حقیقتی است که او بیان کرده،سعدی بزرگ (رحمت الله علیه) می فرماید "احتمال نوش کردن واجب است از بهر نوش حمل کوه بیستون در یاد شیرین بار نیست" میگه در زندگی،انسان باید برای رسیدن به آسایش،سادگی ها،چیزهای خوب،سختی ها را تحمل بکنه " ان مع العسر یسرا" حمل کوه بیستون در یاد شیرین بار نیست،فرهاد وقتی که بیستون را می کَند،کار سختی بود،اما به شوق رسیدن به وصال شیرین،این کارِ دشوار،بارِ خاطرش نبود،که همونجا هم سعدی مثال میزنه،پس خاقانی هم میگه تعجب نکن،در دنیا،در چمن روزگار،همیشه غم و شادی،سختی و راحتی به دنبال هم هستند،جغد پس از بلبل میاد و نوحه پس از الحان یا مثلا صداهای ناخوش و غم انگیز در پی نغمه های طرب انگیز،میتونیم تضادی هم بین جغد و بلبل در نظر بگیریم،از طرفی چمن با لحن و با بلبل و همچنین جغد هم با نوحه در تناسب هست.

۱۴

ما بارگه ِ دادیم این رفت ستم بر ما

بر قصر ِ ستم‌کاران تا خود چه رسد خِذلان

خِذلان به معنی خواری هست و حالا خیلی زیباست،این بیت از ابیات معروف این قصیده هست،ایوان مدائن میگه،ما که بارگاه عدل و داد بودیم،معروف بودیم به عدل نوشروانی و ساسانیان مظهر عدل و داد بودند،بر سر اون روزگار اینگونه ستم کرد،بر اسب ستمکاران تا خود چه رسد خذلان،خدا به داد ستمکارها برسه،که روزگار چه خفت و خواری که به آنها بدهد،یعنی مثلا پیش بینی میکنه ایوان مدائن،در قالب مثلا هیئتی انسانی،میگه ما که سنبل عقل و داد بودیم،روزگار اینجوری خوارمون کرد،فرسوده مان کرد،خدا به داد ستمکاران برسه که،بر سر ما چه خواهد آمد (خذلان خواری)

۱۵

گوئی که نگون کرده‌ست ایوان ِ فلک‌وش را

حکم ِ فلک ِ گردان؟ یا حکم ِ فلک‌گردان؟

میگه که انسان به پندار فرو میرود،فکر میکنه که این ایوان فلک وَش یعنی بلند،منظورش همون طاق کسری هست،وَش پسوند شباهت است،و فلک وش یعنی بلند ،انسان فکر میکنه چه کسی این ایوان بلند فلک گونه مدائن را سرنگون کرده و فرو ریخته؟ حکم فلکِ گردان یا حکم فلک گردان؟ به زیبایی جناس تام مرکبی ایجاد میکنه،فَلَک گردان،منظور خداوند هست که گرداننده همه چیز است و گرداننده چرخ فلک،و فلکِ گردان یعنی روزگار گردنده و چرخنده،چنین وضعیتی وقتی پیش می آید،همینجور که استحضار دارید،اصطلاحاً میگن جناس مرکب هست،یعنی از ترکیب مثلا دو تا اسم در برابر یک اسم بسیط دیگر این جناس حاصل میشه،مولانا استاد این قبیل جناس ها هست،که گاهی وقت ها کل بیت و مصراع را هم در این وضعیت قرار میده،رُو به معنی کوش ای صورت پرست،زان که معنی بر تن صورت پر است،صورت پرست را با صورت پرست،جناس مرکب آورده،آن یکی شیر است اندر بادیه،وان دگر شیر است اندر بادیه،آن یکی شیر است کادم می خورد وان دگر شیر است کادم می خورد، اینها همه را در وضعیت جناس قرار داده و جناس های مرکب زیبا،ایزن خاقانی،خب! تکرار فلک هم در اینجا،اون گردش دوّار چرخ روزگار را و هیبت و قدرت را میرسونه،حالا در ساعت بعد وقتی به درس بلاغت وارد شدیم،یکی از مقوله ها تکرار است و در آن خصوص آنجا بیشتر صحبت خواهیم کرد. تکرار اگر مثل اینجا افاده معنی بکنه،باعث فزونی تقدیر و بیان بشه و متضمن حکم بلاغی هم باشد خیلی هم پسندیده هست،یک دور از روی آن میخوانم دقت کنید،گویی که نگون کرده است ایوان فلک وش را حکم فلکِ گردان یا حکم فَلَک گردان؟

تکرار این کلمه ها با کلمه های بسیطی که در کنار هم آورده و این کلمه های دراز آهنگ،موسیقی بیت را افزایش داده و بر کارکرد هنری بیت افزوده،پس میگه انسان می پندارد که،چه کسی این ایوان بلند مدائن را که مثل فلک گردننده،بلند و طویل بوده سرنگون کرده؟ آیا بر اثر گردش روزگار،چرخ فلک این ایوان را تباه کرده و از پا در آورده؟ یا اینکه اراده خداوند بر این تعلق گرفته که ایوان مدائن سرنگون بشه،بریزه؟ حتی این سوال هم که به شکل پرسشی آورده،که با تخیل و توهم همراهش کرده ارزش هنری بیت را فوق العاده کرده

 ۱۶

بر دیده‌ی من خندی ک‌این‌جا زِ چه می‌گرید!

خندند بر آن دیده ک‌این‌جا نشود گریان

بر چشم من به نشانه استهزاء خنده نزن! که چرا دارم اینجا گریه میکنم؟ به حال ایوان مدائن،باید بر اون چشمی گریه بکنم که اینجا بیاد و تحت تاثیر قرار نگیره و گریان نشه،در حقیقت میگه که،باید به احوال آنکس که اینجا میاد و تحت تاثیر اون عظمت و شکوه ایران قبل از اسلام قرار نگیره گریه بکند،بنابراین نمی خواد بر اشک ریختن من خنده استهزاء بزنی،اصطلاحاً بهش میگن زهر خند،حالا یه وقتی شکر خند داریم یه وقت زهر خند،اینها توی نویسندگی ممکنه به کارتون بیاد،زهر خند اون خنده ای که تلخه مثل طنز،مثل هجو،بعضاً هست،میخنداند شما را اما در عمق خودش از واقعیتی تلخ خبر میده،ولی شکر خند نه،فقط قصدش خنداندن هست،وقتی در کنار دوستی هستید و بر سر مسئله ای صحبتی میشود شروع می کنید به خندیدن،اونها همه شکرخند هست،اما اگر کنایه ای نیش آلود بزنه به نشانه استهزاء و سبک کردن اونوقت بهش میگن زهر خند،به هر شکل بین گریه و خنده هم که تضادی را ایجاد کرده،الان می بینید تا به اینجایی که اومدید،آرایه هایی که وجود داره اولاً،آرایه های ادبی هستند،که غالباً در ذات کلام امکان پیدا شدنشون هست،یعنی سعدی وار آرایه سازی میشه و بر میاد که شاعر تعمدی در بکار بستن اونها نداره،ان شاء الله در نقد بلاغت،وقتی به بدیع رسیدیم،درباره آرایه ها نیز بیشتر خدمتتون صحبت می کنیم.

۱۷

نی زال ِ مدائن کم از پیرزن ِ کوفه

نه حجره‌ی تنگ ِ این کم‌تر زِ تنور ِ آن

خب!  زال مدائن تلمیح داره و پیرزن کوفه هم همچنین،زال به معنای سفید موی هست،منظور شاعر از زال مدائن تلمیح به داستانی است که نقل است در بعضی کتاب های تاریخی،که انوشیروان زمانیکه میخواست این کاخ را بنا کند،پیرزنی در مجاورت اون کاخ خانه داشت و زمانیکه میخواستند بنای مدائن را راست بسازند وجود خانه پیرزن مانع این قضیه بود و وقتی رفتند تا خانه را از ایشان بخرند و به هر صورت دلش را بدست آورند،حاضر نشد که بفروشد و بعد انوشیروان گفت اشکالی نداره وقتی که حاضر نیست بده شما ایوان را کج بنا کنید و میگن اون انحنایی که در ساخت ایوان وجود داشته به این دلیل است. "الله اعلم فی السماء" و پیرزن کوفه هم،که به داستان طوفان نوح اشاره میکنه،در سوره هود،که در تاریخ بلعمی هم شرح مفصل اش آمده است،یازدهمین سوره قرآن کریم حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ (آیه 40 سوره هود) تا اونجاییکه وقتی دستور ما رسید (خداوند می فرماید) و آب از تنور فوران کرد و بیرون زد،در داستان نوح است که آغاز طوفان نوح را خداوند به اینصورت خبر داده بود که هنگامی که به نوح میگه آب از تنور مثلا اون پیرزنی که در کوفه خانه داشته زد بالا،اونموقع وقت همه گیر شدن طوفان نوح است. در فرهنگ اساطیر هم آمده است،که آقای دکتر جعفر یاحقی زحمت کشیدند،کتاب بسیار خوبی است،عندالّزوم میتونید ازش استفاده بکنید،فرهنگ ادبیات فارسی باز هم داریم که زنده یاد خانم دکتر زهرا خانلری اون را ترتیب داده و فرهنگ تلمیحات هم داریم که استاد سیروس شمیسا به بازار ارائه کرده اند،اینها کتاب هایی هستند که اگر به دنبال یک رابطه تلمیحی در ادبیات بگردید،میتونه شما رو هدایت کنه و اونجا این مطالب را بدست بیاورید،ولی هر چند فرهنگ هایی مثل لغت نامه دهخدا و معین و... میتونه کمک کننده باشه،مثلا اعلام معین هم میتونه کمک بکنه البته نه همه چیز را،اما تلمیحات که باشه هر چی که هست داخل اون میتونید پیدا کنید،حداق 99 درصد تلمیحات مشهور و معروف ادبیات در اون کتابها هست،به هر شکل... حجره تنگ منظورش اون خانه محقر و کوچک اون پیرزنی بوده که در مدائن در مجاورت کاخ قرار داشته و تنور هم که منظورش همون تنور پیرزن کوفه هست،حالا شاعر میگه که اون خانه پیرزن مدائن و شخصیت اش کمتر از پیرزن کوفه و داستان تنور خانه اش نیست،در حقیقت ارزش خانه کوچک آن پیرزن،با تنور خانه اون پیرزن کوفه برابر هستند،یعنی هر دو تای اونها به یکسان میتوانند عبرت آموز باشند و ارزش تاریخی هر دو مثلا یکی هست.

۱۸

دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نه!

از سینه تنوری کن وَ ز دیده طلب طوفان

میگه که،میدونی چیه؟ بهترین پیشنهاد من اینه که،تو ایوان مدائن را از نظر ارزش با کوفه،هر دو تا را همسنگ و برابر بدان و برای این منظور،آتشی از معنویت،در سینه خودت ایجاد کن،که حکم تنور داشته باشه و اشکی را در دیدگان خود جمع کن و جاری کن،که حکم طوفان را داشته باشد و به این ترتیب،گویی که تو،مدائن را با کوفه همسنگ و برابر کردی،یک تسویه و برابری زیبایی است که از تخیل شاعرانه نشات گرفته،در حقیقت یک نوع تشبیه مزمن یا پنهان هم داخل اون هست و گونه ای اغراق آمیزی،بغیر از تلمیح که در قیاس با بیت قبل نیز در بیت وجود داره و بر اون مترتب هست

۱۹

این است همان ایوان ک‌از نقش ِ رخ ِ مردم

خاک ِ در ِ او بودی دیوار ِ نگارستان

این همون ایوان با عظمتی است که،از بس که مردم به نشانه احترام،پیشانی و صورت خودشون را به خاک گذاشته بودند،خاک درگاه اون ایوان،مثل دیوار کارگاه نقاشی،رنگارنگ و پر نقش شده،بسیار تصویر زیبایی را ایجاد کرده،نگارستان کارگاه نقاشی را میگه،نگارگری،یعنی خود نگار،به معنی نقش و تصویر

۲۰

این است همان درگَه ک‌اورا زِ شهان بودی

دیلم مَلِک ِ بابِل، هندو شه ِ ترکستان

خب! عرض کنم دیلم،معرف حضورتون هست که به غلام و بنده خدمتگذار اطلاق می کردند،همچنین از هندو،هندو هم به معنای بنده و غلام هست،حالا میگه این همون درگاهی است که شاهانی مثل پادشاه بابل و پادشاه ترکستان،با همه عظمتشون،در حکم نگهبان و غلامش بودند،دیلم و هندوش محسوب می شدند (خیلی زیبا میگه) این است همان درگَه ک‌اورا زِ شهان بودی،دیلم مَلِک ِ بابِل، هندو شه ِ ترکستان

۲۱

این است همان صفّه ک‌از هیبت ِ او بردی

بر شیر ِ فلک حمله شیر ِ تن ِ شادُروان

صفّه که میدونید به معنای همون ایوان هست و شباهت به مثلا ایوان،هیبت هم که به معنای شکوه،عظمت،شیر فلک،منظور اون صورت های فلکی است و برج اسد که در منطقه البروج قدیم بهش اعتقاد داشتند،قدما اعتقاد داشتند که در نجوم قدیم،این دوازده ماهی که در سال پدید می آید و گردش فصول،در حوزه کواکب تقسیماتی دارد،بنام منطقه البروج،منطقه به معنای کمربند و این کمربند برج ها،هر کدامشون،اختصاص و نامگذاری به حیوانی داشتند،حوت،حمل،سرطان و اسد و... و هر وقت که خورشید در اونها قرار می گرفت،ماه جدیدی و طبعا فصل جدیدی را رقم میزد،حالا در اینجا شیر فلک منظور برج اسد هست،شیر تن شادُروان،شادروان اون پرده ای است که جلوی درگاه شاهی آویزان می کردند و غالبا بر اون به نشانه شکوه و عظمت نقش های زیبایی می آفریدند بویژه نقش شیر و پلنگ مثلا بعضا اژدها که اینها نمایانگر مثلا قدرت سلاطین و شاهان باشه حالا میگه که این همان ایوان با شکوهی است،که شیر نقاشی شده روی پرده درگاهش،از هیبت و قدرت میخواست،بر شیر فلک حمله کنه و اون رو از بین ببره (تخیل خیلی زیبا) چون غالبا این شیر هم،حالت رسمش جوری بود که در حال حمله و غرّش،به ویژه به سمت آسمان نقش میشد و کشیده میشد،در چشم شاعرانه و تیزبین خاقانی،تصویری به این زیبایی هم ایجاد کرده،میگه گویی که این شیری که کشیدند روی این سراپرده ی شاهی،میخواد حمله بکنه به شیر فلک،به برج اسد،اشاره به داستان دانشجویی که شادُروان را شادرَوان خوانده بود و سر آخر هم گفته بود روحش شاد،همیشه یادتون باشه بطور کلی معنی هیچوقت از دایره الفاظ متجاوز نیست،یعنی اینجوری نیست که شاعر یه چیزی بخواد بگه که بعد خارج از این الفاظ و کلماتی باشه که آورده،بالاخره اگر چنین هم باشه باید بگیم که شاعر ضعیف عمل کرده،یا نتونسته منظور و مقصودش را برسونه حالا خیلی از مطالب هستند من جمله ابیات عارفانه،ابیات غزلی و خیلی از چیزهای تلمیحی،اصطلاحات علوم،که اینها واقعا نیازمند شرح هستند و تا اون شروح نباشه شما هم نمیتونید اون معنی را دریافت کنید،ولی همون ها هم که نیازمند شرح هستند،آنچه را که شاعر داره بیان میکنه،بالاخره به کمک همین محدوده الفاظی هست که داره میگه،این میشه که آدم فکر کنه شاعر چیز دیگه ای منظورش بوده فراتر از دایره الفاظ،بله به هر شکل این هم معنی بود که گفتیم خدمتتون نقل کنیم

۲۲

پندار همان عهد است، از دیده‌ی فکرت،بین!

در سلسله‌ی درگَه، در کوکبه‌ی میدان

دیده ی فکرت،چشم عقل و اندیشه،میگه تصور کن همون عهد و روزگار هست،بین،اینجا به معنای تامل کن،درنگ کن مثلا،اصلا دیدن در چیزی،یعنی درنگ کردن،تحمل کردن و مشاهده دقیق،کوکبه میدان،اون جماعتی را میگن که معمولا همراه پادشاه و امراء و بزرگان راه می افتادند و سلسله درگاه هم که منظورش،اون موقعیت های مختلفی است که در اینجا البته،در دربار ساسانیان در طاق کسری موجود بوده،همه اینها سلسله دربار و کوکبه میدان که الان چیزی ازشون باقی نمانده،شاعر میخواد بگه که اینها را در حوزه تخیل بیاره،پس میگه که تصور کن همون عهد و روزگار با چشم عقل و اندیشه آماده باش و در هر چیزی تامل کن،در زنجیری که در درگاه ساسانیان بود،در شکوه و جلالی که در اون زمان وجود داشت،در همه اینها تامل کن

۲۳

از اسب پیاده شو، بر نَطع ِ زمین رُخ نه

زیر ِ پی ِ پیل‌اش بین شه‌مات شده نُعمان

خیلی از نسخه ها بجای نِه رُخ،رُخ نِه هست که خب! خوندن بیت را یه مقدار روانتر میکنه،به همین دلیل به دو صورت خواندم که با هر دو شون تقریبا آشنا بشید،میدونید خیلی وقت ها،بعضی از نسخه های،اشعار شاعران بگونه ای هستند که انسان خودش هم دریافت میکنه که اگر تصحیح ذوقی صورت بگیره یا جابجایی،میتونه اون را خیلی روان تر کنه،ایزن در اینجا،توی این بیت و چند بیت بعدی،شاعر علاوه بر تناسب و تشبیهات زیبایی که میاره،با عناصر شطرنج بازیهای قشنگی میکنه و جالبه بدونید که به لحاظ ویژگی های سبکی هم،یکی از مضامین پر کاربردی که در شعر شاعران سبک خراسانی و مخصوصا مکتب آذربایجان یعنی همین مکتبی که خاقانی و فلکی و ابوالعلاء و دیگران هستند،کاربرد اصطلاحات بازی های ایران قبل از اسلام،تخته نرد،چوگان،شطرنج خیلی زیاد هستند و اشاره به پایان نامه دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد که در مورد شطرنج بود،از اسب پیاده شو،تصویری است روشن،رخ نه،چهره بگذار،یعنی مثلا صورتت را بذار روی زمین،شه مات،اصلا مات شدن و وزیر و قلعه و پیاده و سرباز و فیل و اسب و اینها میدونید از مهره های شطرنج هست،اگه بازی شطرنج را بلدید که فبها،اگر بلد نیستید سعی کنید بازی شطرنج را یاد بگیرید،اولا هم بازی خوب و با اصالتی است،ثانیاً دانشجویان و متخصصان ادبی لازمه که خیلی از بازی های قبل از اسلام را،باهاش آشنایی داشته باشن،این بازی ها انعکاس خیلی زیادی داره در ادبیات ما و شاعران از اونها مضامین خیلی قشنگی ساخته اند،بازی دشواری هم نیست و فکری هست و زیبا، زیر ِ پی ِ پیل‌اش بین شه‌مات شده نُعمان،مات شدن،در اصطلاح،درماندگی شاه شطرنج هست که دیگه هیچ حرکتی نمیتونه بکنه و بازی را به طرف مقابل می بازه،نعمان منظور نعمان بن منذر هست که به اون اشاره داره،اون بدستور انوشیروان ساسانی به شاهی رسید و در منطقه هیره به قدرت رسید،بعد از حدود 23 سال که گذشت،مورد غضب خسرو پرویز قرار گرفت و خسرو پرویز دستور داد که این نعمان را زیر پای فیلان بیندازند و به این ترتیب هلاکش بکنند و حالا خاقانی به اون داستان اشاره میکنه،میگه که از اسب خودت بیا پائین،صورت خودت را به نشانه احترام،بر سطح خاک مدائن بگذار،بر روی اون فرشی که ظاهراً گسترده شده روی زمین و ببین که،مشاهده کن که شاهی مثل نعمان بن منذر،زیر پای فیلان کشته شده و از بین رفته،مثل شاه شطرنج که مات شده و مثلا دیگه هیچ راهی ندارد و تسلیم شده،اشاره میکنه به اون واقعه،میگه که ظاهراً نعمان بن منذر،زیر پای فیل از بین رفت و حالا تو میتونی اون موارد را در ذهن خودت تکرار بدهی،مرور بدهی،مثل مثلا شاه شطرنجی که مات میشه و درمانده میشه

۲۴

نی! نی! که چو نُعمان بین پیل‌افکن ِ شاهان را

پیلان ِ شب و روز اَش کُشته به پی ِ دوران

نی!نی! غیر نفی هست،پیل که برای تکرار دو مرتبه آوردتش،حالت عاطفی زیبایی هم اینجا ایجاد کرده،پیل افکن به معنای قدرتمند،جنگنده،پیلان شب و روز،شب و روز را به پیل تشبیه کرده،آمدن و رفتن شبانه روز،میگه که نه، پیشنهاد میدم کار دیگه ای بکن ،مشاهده کن که خیلی از شاهان قدرتمند مثل نعمان بن منذر،که خودشون دستور قتل نعمان را میدادند،در زیر پای فیلان روز و شب و گردش دوران،تباه شدند و از بین رفته اند،خیلی زیبا میگه،میگه نه پیشنهاد میدم کار دیگه ای کن،نه فقط نعمان را به یاد بیاور،بلکه شاهان قدرتمندی که امثال نعمان بن منذر را می کشتند در نظر بگیر،که اونها هم به مرور زمان روزگار زیر پای پیلان شبانه روز خودش اونها را کشت و له کرد و از بین برد.

سعدی بزرگ رحمت الله علیه می فرماید: "چه مایه بر سر این ملک سروران بودند چو دور عمر به سر شد درآمدند از پای" در اون قصیده معروفی که داره،می فرماید که "به نوبت اند ملوک اندر این سپند سرای کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای" میگه پادشاهان توی روزگار نوبتی اند،ای شاه،حالا که نوبت تو رسیده به عدل و عدالت رفتار کن،بعد ادامه میده تا میرسه به "این چه مایه بر سر این ملک سروران بودند چو دور عمر به سر شد در آمدند از پای،به قول حافظ هر کسی چند روزه نوبت اوست،دور مجنون گذشت و نوبت ماست،هر کسی چند روزه نوبت اوست،اصطلاحاتی مثل اسب،مثل رخ،مثل فیل،مثل شه مات شدن علاوه بر اینکه در این بیت مراعات نظیر زیبایی را ایجاد کرده،ایهام تناسب های خیلی قشنگی هم بترتیب در بیت ایجاد کرده

۲۵

ای بس شه ِ پیل‌افکن ک‌افکند به شه‌پیلی

شطرنجی ِ تقدیر اَش در مات‌گَه ِ حرمان

شاه پیل افکن،یعنی شاهان قدرتمند،شه پیلی از اصطلاحات بازی شطرنج هست،البته در توضیح این اصطلاح،استاد امامی نوشتند که قرار دادن رخ در قلعه هست و مات کردن شاه،تصور میکنم اشتباه چاپی باشه اون قرار دادن فیل در خانه رخ هست یا قلعه هست،چون قلعه یا رخ در اصل یکی هستند،چه بگن قلعه،چه بگن رخ،بنابراین احتمالا میخواستند بگویند قرار دادن فیل در خانه قلعه یا رخ هست،که حالا یا اشتباه چاپی اومده یا اینکه اهمالی صورت گرفته،در هر شکل،شه پیلی یعنی یکی از اصطلاحات بازی شطرنج،یاء نسبت در شطرنجی به معنای شطرنج باز،شطرنجی تقدیر،اضافه تشبیهی است،یعنی تقدیر را به شطرنج باز تشبیه کرده،مات گه حرمان هم یعنی مات گه نیستی و به اصطلاح فنا،حالا میگه،ای بسا! شاهان قدرتمند و زورمندی که شطرنج باز روزگار،با تکیه بر حرکت شاه پیلی،اونها رو،در مات گه نا امیدی و فنا قرار داده و از بین برده و تناسب و تلمیح در بیت بسیار مشخص است.

۲۶

مست است زمین زیرا خورده‌ست به‌جایِ می

در کاس ِ سر ِ هرمز، خون ِ دل ِ نوشروان

یکی از زیباترین،خیال انگیز ترین و شاید شیواترین ابیات این قصیده و در مجموع از بیت های واقعا زیبای خاقانی این بیت است،خب! تخیل بسیار قشنگ و ظریفی که میکنه،زمین را با توجه به اون حرکاتی که داشته،شکافهایی که داشته و اون مثلا زلزله هایی که اومده و باعث ریختن و شکافته شدن طاق کسری بوده،در نظر گرفته،مثل یه آدمی مست،حالا میگه زمین سر مست هست،مثل یک آدم مست تلو تلو خوری هست که بجای شراب در کاسه سر هرمز،خون دل نوشیروان را خورده و به همین دلیل سرمست شده و تعادل نداره و تکون خورده و باعث ریزش ایوان مدائن شده،خیلی پندار قشنگی می آورد،اولا تناسب در مست،در می،در کاس به معنی جام،در جای خودش خیلی زیباست و همچنین خوردن،بعد از اون،حالا چه تعابیری! زمین بجای اینکه شراب بخوره،اومده خون دل انوشیروان را در کاسه سر هرمز خورده،خیلی زیبا تخیل کرده،هم تلمیح است،هم تناسب هست،هم تخیل هست،همه چیز داره و هم اغراق،یه دور دیگه از روی اون میخونم،تامل بفرمائید،مست است زمین زیرا،خورده‌ست به‌جایِ می،در کاس ِ سر ِ هرمز،خون ِ دل ِ نوشروان،از اینها گذشته،یه نوع حسن تعدیل جالب هم در بیت وجود داره

 ۲۷

بس پند که بود آن‌گه بر تاج ِ سر اَش پیدا

صد پند ِ نو است اکنون در مغز ِ سر اَش پنهان

عرض کنم که،معروف است که اون انوشیروان یک تاج شاهی داشت که،دستور داده بود بر کناره های آن،پندها و موعظه هایی را حکاکی کرده بودند،نوشته بودند،حالا میگه صد پند نو،یعنی پندهای تازه تر،در مغز سرش پنهان است،میگه که انوشیروان تاجی داشت که،چه پندهای زیبایی در تاج سر او حک شده بود،آشکار بود و اینک که در گذشته مشاهده کاسه سر او،حامل صدها پند و عبرت تازه هست،برای مخاطب،پنهان و پیدا را،بعنوان تضاد،میشه محسوب کرد،تاج و سر و پند و مغز و اینها هم که همه با هم در تناسب هستند.

 

۲۸

کسری و ترنج ِ زر، پرویز و به زرّین

بر باد شده یک‌سر، با خاک شده یک‌سان

کسری معرب خسرو هست،لقب عام شاهان ساسانی بود،ترنجِ زر و بهِ زرین،در قدیم،سر سفره یک ترنج هایی از جنس طلا و به هایی از جنس زر و طلا می ساختند،که اینها یک سوراخ ها و منفذهایی هم داشته و داخلشون مواد خوشبو می ریختند،میگذاشتنش سر سفره و توی اتاق های پذیرایی که هم محرک اشتها باشه،هم مظهر شکوه و تجمل و اینجور چیزها باشه،همون تره زرین هم که توی بیت بعد میاره،مثل همینه،میگه که کسری و اون ترنج های طلا و مهر پرویز و اون به های زرین اش اینا کجا هستند؟ یکسره همشون بر باد فنا رفتند و با خاک یکسان شدند،ضمن اینکه باد و خاک هم تناسب دارند بخاطر عناصر چهار گانه

۲۹

پرویز به هر خوانی زرّین‌تره گستردی

کردی زِ بساط ِ زر، زرّین‌تره را بستان

خوان به معنای سفره هست و تره زرین هم عرض کردم که برای زینت سر سفره میگذاشتند،میگه که،خسرو پرویز بر سر هر سفره ای که می نشست،اون تره ها و سبزیجاتی که از طلا ساخته بودند،اینها را قرار میداد و از بسیاری این طلاها و اون مجموعه مثلا سفره طلاگونه،یک بوستانی از سبزیجات طلا و طلاگونه فراهم می کرد،کردی زِ بساط ِ زر، زرّین‌تره را بستان یعنی بستانی از تره زرین فراهم می کرد را در جای کسره اضافه نشسته

۳۰

پرویز کنون گم شد! زآن گم‌شده کم‌تر گو

زرّین تره کو برخوان؟ رو «کَم تَرَکوا» برخوان

میگه که پرویز الان گم شده،از او که گم شده دیگه خیلی صحبت نکن،یعنی فنا شده و دیگه نیست،اون تره های طلایی که بر سفره میگذاشت کو؟ رو کم ترکوا بجای اینها برو و آیات کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ «25» وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ «26» قرآن کریم (سوره دخان) را بخوان در این آیه شریفه می آورد که چه بسا! جنات باغ ها،عیون چشمه ها ،زروع کشتزارها و جایگاه های خوب را که گذاشتند و رفتند،حالا تلمیح میزنه به این (خاقانی) میگه خسرو پرویز فنا شده و گم شده،بهتره از اون کسی که گم شده کمتر صحبت کنی و بجاش بری آیه کم ترکوا را بخوانی،زرّین تره کو برخوان؟ رو «کَم تَرَکوا» برخوان،یک جناس گونه ای را به زیبایی ایجاد کرده،دلم میخواد بدونم کدام یک از دوستان میتونه جواب بده که،در بیتی که خوندیم،یک ملاحظه تاریخی و زیباشناسانه دیگری هم هست،اون چیه؟ ببینید به ذهنتون میاد؟ مثلا حالا راهنمایی بکنم،چرا اینجا از آیه کم ترکوا که استفاده کرده،حالا خواسته یک جناس اشتقاق گونه ای،شبه جناسی،با اون زرین تره کو بر خوان و اینها مثلا ایجاد کنه،اما غیر از این بیت حامل یک نکته دیگر هم هست،یعنی نکته،نکته تاریخی ،زیبایی بیت را افزایش میدهد،میگن وقتی که اعراب به ایران حمله کردند،سعد بن ابی وقاص،موقعی رسید به مدائن،دید که کسی داخلش نیست و دید چه باغ ها و چه قصرهای زیبایی است و همه در گذشتند و همه چیز تموم شده شروع کرد به خواندن این آیه "کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ" حالا شاعر تعمدا این آیه را انتخاب کرده که یادآور اون حادثه تاریخی هم باشه،قبلا عرض کردم خاقانی ملاحظات بسیار بزرگی دارد،در عرصه شعر و به همین دلیل هست که پشتوانه شعر او خیلی غنی هست و به لحاظ روابط تلمیحی و اشاره های ظریف و تسلطی که شاعر بر همه مفاهیم و علوم رایج خود داره،شعر او غنای خاصی داره

من فقط یک بیت دیگر میخونم،تا بعد دیگه ان شاء الله خودتون زحمت می کشید،بقیه ابیات را با کمک کتاب میخونید،که هفته آینده وارد قصیده زیبای بعدی بشیم "صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من" جلسه آینده این قصیده را بخونیم،دیگه ابیات باقیمانده ایوان مدائن را سعی کنید به کمک کتاب و شروح دیگه خودتون مطالعه کنید،هر جائیش که مشکل داشتید بعد سوال می کنید و در خدمتتون هستم...

یک بیت دیگر میخونم و ختم به خیر میکنم...

31

گفتی که کجا رفتند آن تاج‌وران اینک؟

ز ایشان شکم ِ خاک است آبستن ِ جاویدان

یعنی انسان پیش خودش میگه که،این صاحب تاجان،شاهان بزرگ،الان کجا رفتند که پیداشون نیست،از این به بعد،خاک،باردارِ ابدی وجود اینها هست،یعنی به اصطلاح،اونها مثلا مردند و در دل خاک قرار گرفتند،به همین جهت،گویی که خاک،بعنوان بارداری ابدی محسوب میشه

خسته نباشید!

ممنونیم از حوصله و حضورتون

تا فرصتی دیگر خداوند یار و نگهدار همگی شما باشد...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی