کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

کارشناسی ارشد رشته زبان و ادب فارسی

روح اله باصری
دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد
رشته زبان و ادب فارسی
دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

نویسندگان

جلسه اول درس متون نظم 2 مثنوی معنوی

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۵۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حکایت نی از هوشنگ ابتهاج:

من همان نایم که گر خوش بشنوی                         

شرح دردم با تو گوید مثنوی

با لب دمساز خود جفت آمدم                                         

گفتنی، بشنو که در گفت آمدم

من همان جامم که گفت آن غمگسار                           

با دل خونین لب خندان بیار

من خمش کردم خروش چنگ را                                      

گرچه صد زخم است این دلتنگ را

من همان عشقم که در فرهاد بود                                  

او نمی‌دانست و خود را می‌ستود

من همی کندم نه تیشه، کوه را                                        

عشق،شیرین می‌کند اندوه را

در رخ لیلی نمودم خویش را                                                

سوختم مجنون خام اندیش را

می‌گریست او در دلش با درد دوست                            

 او گمان می‌کرد اشک چشم اوست

گر جهان از عشق، سرگشته است و مست                     

جان مست عشق بر من عاشق است

ناز اینجا می‌نهد روی نیاز                                             

گردلی داری بیا اینجا بباز

بخش ۱ - سر آغاز

مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول

بیت 1

بشنو از  نی چون شکایت می‌کند

از جداییها حکایت می‌کند

شارحان نوشته اند که منظور از نی مولاناست،خود مولانا هم نمونه یک انسان آگاه،عارف به حقایق و معانی بلند است که هر ذهنی گنجایش آنرا ندارد. نی کنایه از مرد کامل،روح قدسی،نفس ناطقه و حقیقت محمدی است.چون مولانا بارها خودش را در مثنوی به نی و چنگ تشبیه کرده است و باز این بیت اشاره دارد به آیه 9 سوره سجده: ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ: پس او را استوار کرد و در او از روح خویش دمید. معنی آیه ای دیگر: پس چون او را استوار بپروراندیم در آن از روح خویش دمیدیم.

به صدای نی گوش کن که شرح حال خود را بیان می کند و از اینکه او را از نیستان جدا ساخته اند شکایت سر داده است...

بیت 2

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

نی را از نیستان جدا کرده اند،از زمانی که مرا از نیستان جدا کرده اند،ناله بسیاری سر داده ام و همه نیز از ناله من ناله سر داده اند،جدا شدن خودش را میگه از حقیقت اصلی اش

بیت 3

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

فراق به معنای جدایی است،شرحه شرحه به معنای چاک چاک ،پاره پاره،نی میگه من سینه ای میخواهم که از شدت جدایی چاک چاک شده باشد،تا بتوانم درد شوق خودم را که از نیستان جدا گشته ام برایش بیان سازم،یعنی میخواد یکی باشه که درد آشنا باشه با اون،یعنی من درد آشنایی میخوام که بتونم دردم را براش بیان کنم چون مخاطب خیلی مهمه اگر هر دو همدرد باشند بهتر حرف هم را متوجه میشوند.

بیت 4

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

هر کسی که از اصل و مبدا خود جدا گردد تلاش میکند تا به اصل خود باز گردد و کسی که اصل خود را شناخته باشد میتواند به وصال برسد.

بیت 5 

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

بد حال کسی است که حالات روحانی خود را از دست داده  و به کمال نرسیده باشد. در مقابل خوشحال کسی است که واردات قلبی آنی دارد مولانا با همه سخن می گوید،چه بدحال و چه خوشحال،زیرا می پندارد که از هر دلی راهی به حق میتوان یافت،من در تمام مجالس ناله سر میدهم و با افرادیکه به کمال نرسیده اند و افراد کامل همنشین می گردم.

بیت 6

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

هر کدام از این اینها از روی حدس و گمان و بر پایه زمینه های ذهنی خود با من دوست شدند اما هیچ کدام آنگونه که باید به راز درون من پی نبردند.

بیت 7

سر من از ناله من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

اسرار درون من با ناله من بسیار به هم نزدیکند اما چشم و گوش ظاهری این حقیقت را درک نمی کنند و این صدا را ناله ای بیش نمی دانند.

بیت 8

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

این بیت اشاره دارد به آیه 85 سوره اسراء: وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا:  و از تو درباره روح می پرسند بگو روح از عالم امر پروردگارم می باشد و شما را از علم جز اندکی نداده اند. جان همان روح انسان هست که بر تن تسلط دارد و اگر نباشد از تن هیچ کاری ساخته نیست. جان و تن هر دو یکدیگر را درک می کنند اما همه تن را می بینند و جان را نمیتوانند مشاهده کنند.

بیت 9

آتشست این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد، نیست باد

بین دو تا،نیست باد،جناس هست،در مصرع اول نیست باد یعنی این باد نیست و در مصرع دوم نیست باد یعنی نابود گردد. این صدایی که از نی بیرون می آید آتش عشق است باد نیست و هر کسی که این عشق را ندارد خدا کند که نابود گردد. یعنی هر کسی که آتش عشق نداره خودش نابود میشود.

بیت 10

آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشقست کاندر می فتاد

این صدایی که از نی بیرون می آید عامل آن آتش عشق است و این جوششی که در شراب می بینید باز از عشق است.

بیت 11

نی حریف هرکه از یاری برید

پرده‌هااش پرده‌های ما درید

پرده ،آهنگ موسیقی هست،پرده دریدن به معنای رسوا کردن،حریف به معنای همدم،نی حریف و همدم و مونس کسی است که از یارش جدا شده و صدای آهنگ آن،راز درون انسان ها را آشکار می کند و آنها را رسوا می سازد. چونان کسیکه خودش عاشق هست و از یارش جدا شده،با شنیدن صدای نی اون حالاتی که بهش دست میده باعث میشه که همه از رنج اون پی ببرند و از رازش با خبر شوند.

بیت 12

همچو نی زهری و تریاقی که دید

همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

تریاق یا تریاک به معنای پادزهر،میگه نی هم زهر است هم پادزهر،آواز نی برای کسانی که درد اشتیاق ندارند تلخ و غم انگیز است اما برای عاشقان حقیقی پادزهر است، نی که دمساز و همدم نی زن است در تلاش است تا به وصال برسد،هیچ کسی مثل نی همدم و عاشق نیست و تمام تلاشش اینه که به وصال برسه

بیت 13

نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

راه پر خون راهی است که عاشق در آن خویشتن را فنا می سازد،نی راه عشق را بیان میکند و از عشق مجنون سخن می گوید.

بیت 14

محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

این "مر" لفظ هست مثل "را" که بعد از زبان آمده ، این لفظی هست که بیشتر توی سبک خراسانی قبل از مفعول می امده و هیچ معنی ندارد مثل را که خودش به تنهایی معنا ندارد مر هم به تنهایی معنایی ندارد،هوش در اینجا به معنی ادراک و توانایی روحی است که حقایق معرفت الهی را در می یابد و بیهوش یعنی بی ادراک یا کسی که چرای ذهنی او از کار مانده باشد. فقط کسیکه از مستی محبت حق هوش ظاهری و ادراک این جهانی را از دست داده باشد میتواند این هوش حقیقی را بشناسد و محرم اسرار الهی گردد و رابطه انسانی که مست محبت الهی است با خداوند مثل رابطه گوش و زبان است که تنها مشتری زبان گوش هست هرچه زبان میگه گوش میشنوه و هر چی هم انسان مست محبت الهی بگه خداوند میشنود.

بیت 15

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

بیگاه شدن به معنای به پایان رسیدن روز،غم پیوست به حق در دل عاشقان الهی پایان ندارد روزها با سوزهای بسیار می گذرد و در پایان هر روز باز این غم باقیست تا زمانیکه عاشق تمام هستی خود را فنا سازد و به حق برسد.

بیت 16

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

باز این بیت اشاره دارد به آیه  73 سوره طه: وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقَىٰ: و خداوند است که بهتر و پاینده تر است،روزها اگر سپری شدند باکی نداشته باشید و بگو بروند،ای کسیکه هیچ کسی مثل تو نیست تو باقی بمان

بیت 17

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هرکه بی روزیست روزش دیر شد

ماهی کنایه از کسی است که زندگی برای او رسیدن به حق است و به حیات مادی دل نمی سپارد،آب کنایه از همان کشش و جذبه الهی است که عاشق در آن شناور است،هر کسی که از این کشش بی نصیب باشد روزهایش بی حاصل می گذرد و تنها انسانی که به کمال رسیده این جذبه برایش لذت بخش است.

بیت 18

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

ابنجا پخته یعنی کسیکه درد آشنا هست،خام کسیکه از دریای معرفت الهی بی بهره باشد،کسیکه خام باشد و از دریای معرفت الهی بی بهره باشد نمیتواند حال انسان درد آشنا را درک کند. پس سخنت را کوتاه ساز

بیت 19

بند بگسل باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

ای پسر! آزاد باش و بند تعلقات دنیوی را پاره کن ،چقدر میخواهی اسیر مادیات و طلا و نقره باشی

بیت 20

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

اگر آب دریا را در کوزه ای بریزی چیزی که نصیبت میشود تنها آب همان کوزه است که سهم یک روزت می باشد یعنی اگر دریا هم داشته باشی فقط همان کوزه سهم ات هست بریزی توی کوزه ات کوزه پر میشود بقیه اش میریزه روی زمین،هر چند هم که حریص باشی همان قدری که سهمت هست گیرت میاد

بیت 21

کوزه چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر در نشد

این بیت هم اشاره دارد به آیه 16 سوره تغابن: وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: و کسانی که از آزمندی نفس خویش در امان هستند رستگار خواهند شد،کسانی که از مادیات خود را جدا نمی سازند همیشه حرص و ولع دارند اما کسیکه قانع باشد مثل صدفی است که درونش مروارید گرانبهاست.

بیت 22

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد

حرص همون حرص دنیایی هست،عیب هم عیب آزاد نبودن از مادیات،هر کسی که عاشق گردد از حرص دنیوی و دلبستگی به علائق مادی کاملا پاک هست.

بیت 23

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علتهای ما

حالا داره با عشق صحبت میکنه،میگه عشق طبیب هر دردی است،دوای هر دردی است،ای عشق خوش باش زیرا تو دوای تمام دردهای ما هستی

بیت 24

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

باز داره خطاب به عشق میگه،نخوت به معنای غرور،خود ستایی،ناموس به معنای آبرو،ای عشق! تو خود ستایی و شهرت را از ما دور می سازی و تو برای ما حکم افلاطون و جالینوس را داری یعنی طبیب هر دردی میماند مثل بیت بالایی

بیت 25

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

باز این بیت  اشاره داره به حضرت عیسی که روح ایشان به آسمان ها رفت،بعضی میگویند اشاره داره به معراج پیامبر و پیامبران که روحشون به آسمان ها صعود کرده ،بیشتر پیامبرانی که روحشون به آسمان ها رفته،جسم خاکی بخاطر عشق به آسمان ها صعود کرد و بخاطر عشق بود که کوه چاک چاک گشت.

بیت 26

عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و خر موسی صاعقا

عشق بود که در جان کوه طور افتاد و کوه مست گشت و موسی بیهوش شد و فریاد کشید،و چون موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت،گفت پروردگارا خود را به من نشان بده تا در تو بنگرم ،فرمود هرگز مرا نخواهی دید،به آن کوه بنگر اگر در جایش استوار ماند مرا خواهی دید پس چون پروردگارش در کوه تجلی کرد آنرا پخش و پریشان کرد و موسی بیهوش شد.

بیت 27

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنیها گفتمی

این می در صورتی ناله به آواز دارد که لب بر لب نی زن داشته باشد،من نیز اگر با لب خود جفت گردم مثل نی حرفهای گفتنی بسیاری دارم.

بیت 28

هر که او از هم‌زبانی شد جدا

بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

هر کسی که از دیگری که درد آشنا باشد و یار و دمسازش باشد جدا گردد اگر صدها نوا هم داشته باشد بی زبان می گردد و فطرت بیان ندارد.

بیت 29

چونک گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

رابطه افراد درد آشنا با یکدیگر مثل رابطه گل و بلبل است که زمانی که گل از بین می رود بلبل نیز نغمه سرایی نمیکند.

بیت 30

جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای

زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای

عشق یا معشوق باید به عاشق توجه کند و رعایت حالش را بنماید وگرنه بدون این توجه عاشق نمیتواند به معشوق برسد،کسیکه زنده است معشوق است و عاشق بدون معشوق بی روح و مرده می باشد.

بیت 31

چون نباشد عشق را پروای او

او چو مرغی ماند بی‌پر وای او

اگر عشق پروای عاشق را نداشته باشد و به او توجهی نکند عاشق مثل پرنده ای بی پر است که قدرت هیچ کاری را ندارد.

بیت 32

من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

من که نوری از طرف معشوق دریافت نمی کنم چگونه مست حقیقت شوم و این حقیقت را درک کنم؟

بیت 33

عشق خواهد کین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود

اگر کسی به راستی عاشق باشد نمیتواند عشق را پنهان سازد درست مثل آینه که سخن چین است و همه چیز را فاش می سازد.

بیت 34

آینت دانی چرا غماز نیست؟

زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

آیا میدانی برای چه آینه تو سخن چینی نمی کند و اسرارت را فاش نمی سازد ؟ زیرا آینه وجودت زنگار گرفته

بیت 35

بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن

ای دوستان به این داستان گوش دهید که در حقیقت شرح حال ما را بیان می سازد.

تهیه کننده: روح اله باصری-دانشجوی ترم اول مقطع کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی (درس مثنوی معنوی)

استاد مربوطه: سر کار خانم دکتر نسرین اسکندری

دانشگاه آزاد اسلامی واحد ارسنجان

                                                                روز جمعه مورخ پانزدهم اسفند ماه سال 1399

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی